تا حالا دقت کردید؛دقیق ترین استدلال ها را درباره حجاب می آورید اما اقبال ندارد؟ چرا؟ مخالفان، استدلال قوی تری دارند؟ احتمالا می گوئید خیر.
محکم ترین استدلال ها را درباره حصر طرح می کنید اما اصل شبهه جابجا نمی شود؟ چرا؟ منتقدین استدلال محکم تری دارند؟ احتمالا می گویید حاضریم برای استدلال قوی تر جایزه قرار دهیم. پس چرا استدلال شما نمی گیرد؟
در اغتشاشات، شهر را بهم ریختند، حسینیه آتش زدند و 25 نفر آدم کشتند؛ اما همچنان مدعی اند. با کدام ابزار چنین می کنند؟
ماجرا پایان روزنامهنگاریست. باید ابزارمان را تغییر دهیم.در یادداشت قبلی مختصر توضیح دادم که پایان خبرنگاری یا پایان روزنامه نگاری یعنی چی؟
خیلی زمان نمی گیرد؛ مطالعه کنید:
اما خیلی ها اشکال کردند که یادداشت فوق " چه باید کرد" نداشت. در این یادداشت از "چه باید کرد" می نویسم .
در دوره پسا حقیقت، واقعیتها رنگ میبازند و روایتها هستند که جای واقعیت ها قرار می گیرند. پسا حقیقت، پایان خبرنگاری و آغاز روایت گری در عصر شبکه های اجتماعیست.
همانطور که دوره خبرنگاری گذشته است؛ دوره صدق و کذب خبر هم گذشته است. به طریق اولی دوره "تکذیب خبر" و "توضیح خبر" هم گذشته است. این روایت ما از خبر است که می تواند نزدیک به واقعیت باشد یا نباشد.
نکته بسیار مهم اینست که روایت خبر معمولا صدق و کذب ندارد. روایت، روایت است. هر فردی بر اساس فهم و سلیقه و اطلاعات خودش روایت می کند.
در دوران روایت محوری، مرجع خبر، الزاما منبع_خبر نیست، بلکه راوی خبرست. برای همین در شبکه های اجتماعی کسی به منبع خبر کار ندارد. مهم اینست که خبر را از کسی بشنود که بیشترین شباهت را با او دارد. اعتماد به خبر با همزادپنداری با راوی خبر رابطه بسیار تنگاتنگ دارد.
حال به مخاطب چه آموزش دهیم؟
بهترین کار برای کسانی که درجریان روایت دیگران قرار گرفته اند، آموزش صدق و کذب خبر نیست بلکه وظیفه ما آموزش تحلیل روایت است. باید به مردم آموزش داد که عناصر تحلیل یک روایت چیست؟
اما خودمان چه کنیم؟
وظیفه راوی چیست؟
اسم راوی می آید ذهنتان کجا می رود؟ درست است. راویان_اردوهای_جنوب؛ البته راویان اصلی که از نزدیک جنگ را دیده اند نه راویان بعد جنگ و آموزش دیده. برای روایت گری اول باید مشاهده کرد، با آموزش کسی راوی نمی شود.
روای اردوی جبهه های جنوب چه می کرد؟ مخاطب را سر صحنه می برد؛ به چه نحو؟ فقط ذهن مخاطب را درگیر نمی کرد. احساسات و عواطف او را هم بکار می گرفت.
کار اصلی روایت گری، " نشان دادن" به مخاطب است " نه گفتن و بیان کردن". جان مخاطب باید درگیر شود نه صرفا ذهنش.
بنابراین روایتی مسلط است که چند ویژگی داشته باشد.
یکم. قلب گرائی.
قلب را باید هدف گرفت نه صرفن ذهن. لذا ذهن و احساسات را توامان باید درگیر کند.
دوم. کثرت گرائی
تکرارپذیری و ضریب دست به دست شدنش میان مخاطب بالا باشد. "روایت من" باید "روایت همه" شود. بنابراین باید متناسب با ذائقه_مخاطب باشد.
سوم. دربرگیرندگی
عوام فهم و خواص پسند باشد. دربرگیرندگی بالا داشته باشد.
چهارم. برانگیختگی
نقطه کانونی در برانگیختگی مخاطب داشته باشد. هر موضوعی به یک نقطه کلیدی برای درگیر کردن مخاطب نیاز دارد تا او را برانگیزد.
پنجم و از همه مهمتراعتمادپذیری
برای مخاطب روای خبر مهم است. باید اعتماد مخاطب را کسب کرد که ما کنار اوئیم. دلسوز و رفیق اوئیم. صمیمیت اعتماد می سازد.
اما مگر در شبکه اجتماعی می توان صمیمیت ساخت؟ بله. یکی از راه های نزدیکی، واکنش های بهنگام و همراه با ذائقه و احساسات و مطالبات جامعه نسبت به موضوعات مختلف است.
روای جنگ چنین می کرد که موثر بود. چنین می کرد که از زاویه او عملیات جنگی را مشاهده و در خاطراتش با او سفر می کردید. و چنان تاثیر می گرفتید که تا چند هفته یا ماه در یک خاطره اش متوقف می شدید.
امروز به روایت گری نیاز داریم. روایت گری هنر می خواهد. تلاش کردم بگویم ابزار مبارزه تغییر کرده است. سربازان این عرصه هم متفاوتند.