جدلهای احمدینژاد و لاریجانی هرچقدر هم غیر منطقی پیش برود اما دعوای دو طرف ناحق نیست که در آن «بیطرف» باشیم! در این دعوا حق روشن است و ما هم طرف حقیم. یکطرف دعوا منصوب رهبری است و با وجود تمام ضعفهای فراوانی که دارد و ذکر آن در هدف این یادداشت نیست، خدمتگزار هم هست! کمتر کسی است که در جریان ریز فعالیت او در قوه قضاییه باشد و روند رو به پیشرفت این دستگاه عریض و طویل و نه چندان موفق را نسبت به دورههای قبل تایید نکند. لاریجانی شاید ایده آل نباشد اما ظالم و نا عادل و خائن و از اینجور حرفها که احمدی نژاد مستقیم یا تلویحا به او نسبت میهد هم قطعا نیست.
طرف دیگر دعوا اما احمدینژادی است که ناحقی مواضع اینروز هایش نباید برای کسی پنهان ماندهباشد! چهکسی است که نداند او با کارنامه نه چندان موفق خود در حوزه عدالت، فقط برای جلب توجه و هیاهو دست به اینکار ها میزند؟ احمدینژادی که طبق آمار صندوق جهانی شفافیت، کشور را با رتبه ۹۰ در حوزه شفافیت و مبارزه با فساد تحویل گرفت و با رتبه ۱۳۰ تحویل داد دغدغه عدالت دارد؟! احمدی نژادی که کابینه خود را خط قرمز میدانست و اجازه ی بررسی های قضایی را نمیداد و امروز هم با سیاسیکاری جلوی اجرای روال قضایی ایستاده عدالت را درک میکند؟! کیست که باور کند احمدی نژادی که پس از جنایت کهریزک، ناگهان به یکی از متهمین پرونده مقام جدید می دهد، غصه ازادی و ستار بهشتیها را میخورد؟! او که با برنامههای خود در سالهای انتهایی با پیروی از مدلهای اقتصاد لیبرال، قشر کم درامد جامعه را به زحمت انداخت و جیب دلالان و سودجویان و واردکنندگان کالاهای بنجل از این سیاست ها پر شد، اصلا عدالت را میفهمد که مدعی و پرچمدار آن باشد؟ باید به حال عدالتی که او مدعی آن شده گریست!
هر چند دعوای احمدینژاد و لاریجانی هر چقد هم طول بکشد و کار به تهدید و ضربالعجل هم کشیده شود، بالاخره روزی تمام میشود، اما مسئله مهم، دعوای ایندو نیست. درد اینجاست که خود ما با بیعملی خودمان باعث شده ایم که احمدینژاد بتواند اینگونه ادای عدالتخواهی و پرچمداری آنرا را در بیاورد! چه کردیم که پرچم عدالت به جای اینکه دست زاکانیها و توکلیها باشد، به دست احمدی نژاد افتاده!؟ بدست کسی که عدالت را هم مانند خیلی چیزهای دیگر فقط برای نمایشهای پوپولیستی فریاد میزند.
مشکل از جایی شروع شد که عدالت را فراموش کردیم. عدالت مدتهاست که دیگر جایی در گفتمان هایمان ندارد. دشمن خارجی و توطئههایش آنقدر ما را به خودش مشغول کرده که فراموش کرده ایم انقلاب شعار های دیگری هم دارد. فراموش کردهایم اگر استکبار ستیزی هدف انقلاب بود، عدالت هم بود. آزادی هم بود. همگان را به مبارزه با ظلم امریکا فرامیخوانیم و در ایران خودمان مقابل ظلم و بی عدالتی سکوت کرده ایم. نسل جوان چرا باید پذیرای ظلمستیزی بین المللی باشد وقتی در مقابل ظلم های داخل کشور خودمان حرفی برای گفت نداشتیم و نداریم؟! در نبود گفتمان موثر از سوی جریان انقلاب، مردم چرا نباید به سوی احمدینژاد و جنجال هایش کشیده شوند؟
این اشتباه را البته در مورد آزادی هم کردهایم. آزادی و ازادگی را به حال خود رها کردیم تا انانی که روزگاری هر جا دستشان میرسید آزادگی را ذبح میکردند حالا فریاد ازادی سر دهند و مردم هم باورشان کنند! آنقدر آزادی را در گفتمان انقلاب جا ندادیم تا سرکوب گران ازادی، تئاتر آزادی بازی کنند و با آن، رای هم بگیرند! نباید به حال ازادی گریه کرد که ملعبه بازی های سیاسی شده؟ امروز اگر حسن روحانی با آن سابقه افراطی مدعی آزادی شده، تقصیر ما است.
تاوان رها کردن آزادی و عدالت همین است که میبینیم! جعل تاریخ آنهم به بدترین شکل ممکن در روز روشن و فرصتهایی که در حال از دست رفتن است. امروز اگر بیرق آزادی و عدالت را از دست این دو گروه نگیریم، شاید فردا دیر باشد!