دومین نامه آیت الله جعفرسبحانی به دكترسروش منتشر شد. به گزارش الف از خبرگزاری جمهوری اسلامی، متن این نامه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن والرحیم
دانشمند محترم جناب آقای دكتر سروش
با اهدای سلام
نامه جنابعالی همراه با مصاحبه دوم كه در برخی از روزنامهها منتشر شده بود، به دستم رسید. برای اینكه در داوری، دچار لغزش نشوم دو بار آن را به دقت خواندم. لازم دیدم یك رشته تذكراتی را تقدیم كنم، امید است درباره آنها تأمل و دقت بیشتری فرمایید. شكی نیست كه شما پس از بازگشت از «لندن» به ایران، در آغاز انقلاب اسلامی، مبداء آثار نیك و سازندهای بودهاید. كتاب «نهاد ناآرام» شما كه در آن حركت جوهری را به زیباترین بیان مطرح كردهاید، از ارزش بالایی برخوردار است. همچنین اثر دیگرتان به نام «دانش و ارزش» موجی در میان علاقهمندان به مسائل فلسفی و كلامی پدید آورد و نیز تدریس نهجالبلاغه از نظر اخلاقی اثر مثبتی داشت و پیوسته شما در دل علاقهمندان و جوانان و عالمان دینی جای باز میكردید. دوست عزیز شما كه نامش را نمیبرم، نقل میكرد: هنگامی كه جنابعالی در دبیرستان علوی درس میخواندید دفتری برای كارهای روزانه داشتید و اگر ترك اولایی از شما سر میزد، در آن دفتر یادداشت میكردید، تا بعدا جبران كنید و از این طریق به سفارش علمای اخلاق در مورد «مشارطه و مراقبه» جامه عمل میپوشانیدید. بنابراین، باید در جستوجوی علتی باشید كه چرا آن قرب و منزلت، پس از مدتی قوس نزولی پیدا كرده است. باید در این پدیده كه در زندگی شما رخ داده است كاوش كنید و علت آن را به دست آورید. روی آوردن سیل جوانان روزی، و دوری جستن دوستان و محبان، روز دیگر، دو پدیدهای است كه قطعا بدون علت نخواهد بود.
علل فاصلهگیریها
1- دوستان شما از زمانی به تدریج از شما فاصله گرفتند كه شما مسئله قبض و بسط شریعت را مطرح كردید و درباره آن كتاب مستقلی در چند صد صفحه منتشر كردید با اینكه حضورا به جنابعالی عرض كرده بودم كه این نظریه با خاتمیت ناسازگار است، زیرا شریعت ثابت، اما فهم متغیر سبب میشود كه هیچ گزاره یقینی در اسلام نباشد و همه اندیشههایی كه از قرآن و سنت و عقل و خرد به دست آوردهایم پیوسته لرزان بوده و به مرور زمان دگرگون گردد و این نكته را در یك مجلس طولانی در منزل آقای فاضل میبدی در حضور دوست عزیزتان آقای «رخصفت» یادآور شدم و درخواست كردم كه در این مسئله تجدیدنظر كنید.
2- طرح مسئله «صراطهای مستقیم» در مقابل قرآن كه فقط به یك صراط تكیه میكند و میگوید: «وهذا صراط مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السُّبل فتفرق بكم عن سبیله» (انعام/153) باز فاصله را زیادتر كرد و قلوب مملو از مهر و محبت به بیان و قلم شیرین شما را، از شما دور ساخت.
3- روزگاری مسئله حسن و قبح عقلی را مطرح كردید و از خود گرایش اشعرگری نشان دادید و نظرتان این بود كه باید «حسن و قبح» را از شرع گرفت، نه از عقل و آنچه قرآن و یا سنت متواتر بر زیبایی یا نازیبایی فعل صحه گذارده است، برای ما كافی است، دیگر نیازی به تحسین و تقبیح عقلی نیست.
در انجمن فلسفه و حكمت، سه نوبت سخنرانی درباره حسن و قبح عقلی ایراد كردم و در آنجا یادآور شدم كه اگر حسن و قبح عقلی را به كلی انكار كنیم حتی حسن و قبح شرعی نیز ثابت نمیشود، زیرا یكی از احتمالات این است كه آنچه قرآن گفته، جدی نبوده و خلاف واقع بوده است. رفع این احتمال از خود قرآن امكانپذیر نیست، زیرا همان شبهه به گفتار دوم نیز متوجه است، اینجاست كه باید از حسن و قبح عقلی بهره بگیریم و بگوییم كه كذب و دروغ بر خداوند كریم كه توانا و حكیم است، قبیح است و هرچه گفته است از صحت و استواری برخوردار است. به خاطر دارم كه شما این بخش را پذیرفتید.
4- خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم مطرح شد و دیدگاه شما این بود كه مرجعیت علمی آنان با اصل خاتمیت سازگار نیست و در این مورد، نقدی حضور عالی ارسال شد و تاكنون پاسخ آن را دریافت نكردهام و همین نیز یكی از اسباب فراق و جدایی گردیده است.
5- اخیرا نیز مسئله تفسیر وحی به نحوی كه بیان خواهد شد، مصداق این مثل شد كه «گل بود و به سبزه نیز آراسته شد»! شما باید در علل فراق و جدایی بیش از این فكر كنید وگرنه حضرتعالی همان نویسنده توانا و گوینده شیواسخنی بودید كه همه شما را دوست داشتند و اظهار علاقه میكردند.
6- یكی از علل فراق و دوری، مطرح كردن سخنان دو پهلو است كه موافق و مخالف برداشتهای مختلفی از آن میكنند و بر فرض آن كه برخی از این نظرات حضرتعالی صحیح و پابرجا شد (و از نظر من صحیح نیست) مصداق گفتار الهی است كه میفرماید: «باطنه فیهالرحمة و ظاهره من قبله العذاب»(حدید/13)
ما، در عصری زندگی میكنیم كه عوامل گمراهكننده طیف جوان در آن، از ماهوارهها گرفته تا فیلمها و رادیوها و افكار و اندیشهها و ایسمهای نوظهور فراوان است و هر كدام ایمان جوانان ما را نشانه گرفتهاند. در چنین شرایطی انتظار از آن تربیت شده و فارغالتحصیل دبیرستان علوی و شاگرد ممتاز شهید مطهری آن است كه از هر نوع سخن گفتن دوپهلو كه باورها را میسوزاند بپرهیزید و اگر آن دفتر دوران نوجوانی را به همراه دارید این ترك اولیها! را در گوشه آن یادداشت بفرمایید. مثلا اگر همه ما میگوییم قرآن كتاب حضرت محمد(ص) است، مقصود از آن این است كه قرآن كتاب خداست كه بر حضرت محمد(ص) نازل شده است ولی شما این جمله را میگویید و پس از آن جملاتی را میآورید كه برخلاف مقصود همگان است، میگویید: «پیامبر در آفرینش قرآن، نقش محوری دارد»، یا «روحیات پیامبر از شادی و غمگینی در كتاب او اثر گذاشته است»، یا «برخی از آیات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاتری برخوردار نیست و مربوط با روحیات و شجرهای است كه این میوه از آن چیده شده است»! آیا این جملهها و این نكتهها به هر نحوی كه توجیه كنیم به ایمان جوانان كمك میكند یا خرمن ایمان آنان را آتش میزند؟ جنابعالی انتظار دارید این نوع مسائل را برهنه و بدون دلیل مطرح كنید و دوستان شما بسان گذشته نسبت به جنابعالی اظهارعلاقه كنند و اگر از آنان بیمهری دیدید گله كنید و بیمهری آنان را با دو شعر بدرقه فرمایید:
نمیكنم گلهای لیك ابر رحمت دوست
به كشتزار جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یك نی قندش نمیخرند آن كس
كه كرد صد شكر افشان از نی قلمی
ولی دوستان در جواب شما میگویند:
تو خود گركنی اختر خویش را بد
مدار از فلك چشم نیك اختری را!
از این تذكرات و یادآوریهای خالصانه بگذرم و برگردم به مطالبی كه در مصاحبه دوم و ناظر به نقد اینجانب بیان فرمودهاید و موارد مهم آن را بررسی كنم:
1- حقیقت وحی در این مصاحبه؟
واقعیت وحی در این مصاحبه در چند جمله بیان شده است كه برخی را میآوریم: الف. قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد(ص) بود كه به اذن خدا ثمربخشی كرد، (توتی اُكلها كل حین باذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است. در جای دیگر میفرمایید: آن محمد(ص) كه فاعل و قابل وحی است، بشری است موید و مطهر و لذا «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» و از شجره طیبه وجود او جز میوهای طیب برنخواهدخاست. در جای سومی میفرمایید: همین است معنای آنكه وحی و جبرئیل تابع شخصیت پیامبر بودند و ... قوه خیال پیامبر در فرآیند وحی دخالت میكند... و شخصیت بشری تاریخی محمد(ص) در قرآن همهجا جلوهگر است. باز در جای دیگر میفرمایید: پیامبر اسلام در فرآیند وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت و بشری است كه قرآن بر او نازل و از او جاری شده است و هر دو تعبیر در متن قرآن آمده است. دو قید «نزول» و «بشریت» در عمیقترین لایههای وی نزول دارند و بدون توجه به این دو صفت مهم نمیتوان وحی تفسیری خردپسند عرضه كرد.
تحلیل
ما به همین بخشها از سخنان جنابعالی بسنده میكنیم، آنگاه «وحی محمد(ص)ی» (قرآن) را به داوری میپذیریم تا او در صحت این تفسیر خردپسند! قضاوت كند: قرآن این نظریه را به شدت رد میكند. قرآن هرگز برای پیامبر نه موضوعیت قائل است و نه كلام خدا را میوه درخت پیامبر میداند، بلكه «وحی قرآنی» میگوید هرچه هست بدون دستخوردگی و بدون تصرف و بدون اینكه با افكار و اندیشههای بشری پیامبر آمیخته شود، زلال وحی را بر زبان او جاری ساخته است:
«وكذلك اوحینا الیك قرآنا عربیا» (شوری/7).
«انا انزلناه قرآنا عربیا». (یوسف/2).
«ولقد اوحی الی هذا القرآن لانذركم به و من بلغ» (آل عمران/19).
«ولاتعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیك وحیه» (طه/114).
«قل انما اتبع ما یوحی الی من ربی» (اعراف/203).
قرآن اصرار میورزد كه وحی الهی را از هر نوع آمیختگی به سخن غیر خدا حتی روحیات پاك و متعالی پیامبر گرامی مصون بدارد، در حالیكه شما برعكس آن اصرار میورزید، به این آیات یاد شده در زیر توجه بفرمایید: «ولو كان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا» (نساء/82).
خواهشمندم در كلمه «من عند غیرالله» دقت كنید. هرگاه قرآن میوه شجره طیبه است، قطعا میوه از شجره متاثر خواهد بود، در این صورت، از حالت زلالی بیرون آمده و وحی الهی آمیزه بشری پیدا خواهد كرد. لابد مصاحبه آقای كاردینال «جان یوس تووان» مسوول گفتوگو با مسلمانان در واتیكان را خواندهاید كه میگفت: «من حاضر به گفتوگوی دینی با مسلمانان نیستم، زیرا آنان اصلی را پذیرفتهاند كه ما نپذیرفتهایم. آنان میگویند: وحی الهی بدون دستخوردگی و به صورت زلال از مقام ربوبی بر قلب رسول خدا و آنگاه بر زبان او وارد شده و دستنخورده به دست آنها رسیده است. ولی نظریه شما كه وحی الهی را میوه شجره طیبه وجود پیامبر میداند، هرچند این شجره را خدا كاشته باشد، سرانجام وحی را از حالت زلالی و دستنخوردگی بیرون آورده و رنگ بشری به آن میدهد. آیا گفتار شما شبیه سخن آن كاردینال نیست؟ شما گفتهاید: «سادهتر تصویر باغبان و درخت است. باغبان بذر میكارد و درخت، میوه میدهد و این میوه همه چیزش از رنگ و عطر و شكل گرفته تا ویتامینها و قندهایش مدیون و مرهون درختی است كه از آن برمیآید. درختی كه در خاك ویژهای نشسته و نور و غذا و هوای ویژهای مینوشد.» هرگاه وحی الهی میوه شجره طیبه وجود محمد(ص)ی باشد و شخصیت او حالت فاعلی و قابلی دارد، پس چرا بر مطلب یادشده در زیر تاكید میكند: به پیامبر خطاب میكند: «لا تحرك به لسانك لتعجل به* ان علینا جمعه و قرآنه* فاذا قرآناه فاتبع قرآنه* ثم ان علینا بیانه» (قیامت/16-19).
حاصل مفاد آیات این است: ای پیامبر زبانت را به خاطر عجله برای خواندن قرآن حركت مده، زیرا جمعآوری و خواندن آن برعهده ماست، پس هرگاه آن را تلاوت كردی از خواندن آن پیروی كن، حتی بیان و توضیح آن برعهده ماست. هرگاه واقعا معانی از خدا و صورت از پیامبر است، پس این همه نهی از عجله در قرائت و امر به پیروی از تلاوت جبرئیل، چیست؟ هرگاه پیامبر با اختیار و آگاهی خود، آنچه را از وحی میگرفت، در این قالب میریخت، دیگر شتابزدگی در تلاوت آنچه معنی دارد و چرا قرآن میفرماید: «از تلاوت جبرئیل پیروی كن»؟ دقت در این آیات نشان میدهد كه زلال وحی با همان مفاهیم و الفاظ كه از نظر حكیمان الهی نوعی تنزل «غیب به شهود» است بر قلب رسول خدا فرود آمده و بر زبان او جاری شده و هیچ فردی در فعالیت قرآن موثر نبوده است. آیا با این وصف صحیح است كه بگوییم «پیامبر در وحی نقش فاعلی داشته» و موضوعیت دارد. این نوع نظریهها هرچند با نیت پاك عرضه شود، نتیجه آن كمك به كسانی است كه از مقام و موقعیت وحی میكاهند تا كمكم به آن آب و رنگ بشری بدهند و سپس اندیشههای خود را در كنار اندیشههای وحی الهی قرار داده و به تدریج منزلت وحی الهی را كمرنگ سازند؟
جناب آقای سروش! شما «تجربههای دینی عارفان» را مكمل و بسطدهنده «تجربه دینی» پیامبر میدانید و از این طریق مرز بین وحی نبوی را با وحی عارفان از میان میبرید و در كتاب «تجربه دینی» حتی نوشتهاید: «چون وحی، تجربه دینی است و تجربه دینی درباره دیگر انسانها نیز روی میدهد، پس تجارب دینی دیگر نیز، به فربهی و غنای دین میافزاید و با گذشت زمان، دین بسط و گسترش پیدا مییابد، از این رو تجربههای دینی عارفان، مكمل و بسطدهنده تجربه دینی پیامبر است، و در نتیجه دین خدا رفتهرفته، پختهتر میگردد. این بسط و گسترش در معرفت دینی بلكه در خود دین و شریعت صورت میگیرد. (تجربه دینی، ص28). بنابراین آیین اسلام از اصول و فروع در طول این چهارده قرن فربه شده و در نتیجه آمیزه است از تجربه نبوی و تجربه عارفان. آیا واقعا چنین است؟! با كمال ارجی كه عرفان و عارف دارند اما شطحات برخی از عارفان را نقطه مقابل توحید قرآن میدانیم. آنجا عارفی جهان امكانی را عین خدا میداند و میگوید: «الحمدالله خلق الاشیاء وهو عینها» یا آنجا كه مولوی واجب و ممكن را پیش از بسط یك چیز میداند، كه بعدا، میان آن دو جدایی فتاده است چنانكه میگوید:
منبسط بودیم و یك گوهر همه
بیسرو بیپا بدیم آن سر همه
یك گهر بودیم همچون آفتاب
بیگره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورتآور آن نور سره
شد عدد چون سایههای كنگره
كنگره ویران كنید از منجنیق/ تا رود فرق از میان این فریق
من مایل به قلمفرسایی در این موارد نیستم وگرنه تضاد تجربه نبوی- به اصطلاح حضرت عالی- با تجربه عارفان در مواردی فزونتر از آن است كه در این نامه بگنجد.
2- محمد(ص) بشر است
در این مصاحبه حتی در عنوان آن بر بشر بودن پیامبر(ص) تاكید شده است و این جای شگفت است مگر كسی بشر بودن او را انكار كرده است؟ باید واقعیت پیامبر را در این جمله جستوجو كرد كه: «قل انما انا بشر مثلكم یوحی الی...» (كهف/110). این جمله از آیه برای پیامبر دو موقعیت قائل است: 1- بشری است مانند دیگر بشرها. 2- بر او وحی میشود.
بخش اول، جنبه اشتراك پیامبر با سایر انسانها است و آن را میتوان با اصول مادیگری تجزیه و تحلیل كرد. بخش دوم، جنبه وحیانی و غیبی است و آن قابل اندازهگیری و تجزیه و تحلیل به وسیله ابزار و ادوات مادی نیست و به اصطلاح از مقوله «غیب» است و درك كنه آن از توانایی انسان بیرون است و باید به آن ایمان آورد، چنانكه میفرماید: «الذین یومنون بالغیب» (بقره/3) اصولا قرآن، مسائلی را به عنوان «شهادت» و «غیب» مطرح میكند، هرچند هر دو، نسبت به خدا شهود و شهادت است، اما نسبت به ما انسانهای محدود، برخی شهود و برخی دیگر غیب است. یك رشته واقعیات از آن نظر غیب است كه ما حس شناخت آن را نداریم، از افق اندیشه ما دور است، مانند جهان برزخ، قیامت و نبوت و وحی، باید اینها را با صفات آنها و نشانههای آنها شناخت، نه با جنس و فصل و نه با بیان كنه.
3- مسئله خطیب و بلندگو
شما اعتقاد و باور عمومی مسلمانان را درباره وحی كه به زلال بودن آن معتقدند و آن را از هر نوع آمیختگی به روحیات بشری بالاتر و برتر میدانند، تشبیه به خطیب و بلندگو كردهاید و در این زمینه چنین میفرمایید: «تصویری كه از محمد(ص) در ذهن شماست، گویا تصویر خطیب و بلندگو یا ضبط صوت جهت خطیب میگوید و بلندگو آن را پس میدهد، یعنی پیامبر چون بلندگو طریقیت و ابزاریت محض دارد.» با كمال پوزش ما هرگز مقام ربوبی و مقام رسالت را مانند خطیب و بلندگو نمیدانیم بلكه معتقدیم: «خدا پیام ده» و پیامبر «پیامآور» است. اما این پیامآوری با بلندگو بودن فرسنگها فاصله دارد كه هرگز نمیتوان بین آن دو مشابهتی اندیشید و آن اینكه: این پیامآور باید از نظر كمالات روحی و معنوی به مراتبی برسد تا گوش او علاوه بر حس مادی، گوش برزخی پیدا كند تا صدای فرشته را بشنود. چشم او چشم برزخی گردد تا صورت فرشته را ببیند و از نظر قدرت روحی به جایی برسد كه در عین اینكه در عالم ماده است، عالم غیب را شهود كند، اما نلرزد و نترسد و خود را نبازد و وحی الهی را دریافت كند و سر سوزن در آن تصرف نكند و به پیروانش برساند، آیا موقعیت چنین فردی، موقعیت بلندگو است؟
4- پیامبر وانتظار وحی:
یكی از روشنترین گواهها بر این كه مساله وحی، میوه وجود پیامبر (ص) نبوده بلكه تاج افتخاری بر روح وروان او بوده این است كه پیامبر (ص) در انتظار وحی مینشست. یهودیان به این بهانه كه مسلمانان به سوی قبله آنان نماز میخوانند، مسلمانان را سرزنش میكردند وپیامبر الهی در این مورد، انتظار داشت پاسخ قطعی از جانب خدا بشنود وپیوسته درانتظار وحی بود،ورو به آسمان میكرد،وروح وروانش با عالم بالا پیوند میخورد تادراینباره از طرف خدا وحیی پدید آید چنانچه میفرماید: "قد نری تقلب وجهك فی السماء فلنولینك قبله ترضیها فول وجهك شطر المسجد الحرام وحیث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ... *(بقره / (۱۴۴
"نگاههای انتظارآمیز تو را به سوی آسمان (برای تعیین قبله نهایی)می بینم.
اكنون ترا به سوی قبله ای كه از آن خشنود میشوی میگردانیم، پس روی خود رابه سوی مسجد الحرام كن وهركجا كه باشید روی خودرا به سوی آن بگردانید".
از یكی از عارفان بزرگ نقل فرمودید كه جبرائیل را هم پیامبر (ص) نازل می كرد. ما بیش از ۱۴سال در محضر آن عارف بزرگ درس خواندیم واندیشه های علمی او را چاپ ومنشتر كرده ایم. من خاطر ندارم كه چنین جمله ای فرموده باشد،و اگر هم گفته، سخن او قبل وبعدی داشته كه مقصود او را روشن میكرده وگرنه آن عارف سالك كه جهان اسلام، انقلاب عظیمی برپا كرد برخلاف قرآن سخن نمی گوید . قرآن درباره نزول فرشتگان یادآور میشود كه نزول آنها به امر خدا است نه به امرپیامبر(ص)چنانكه میفرماید:"ومانتنزل الابامرربك"(مریم/ (۶۴، جز به فرمان پروردگار تو نازل نمیشویم.
وشاید مقصود آن عارف بزرگ این است كه بر اثر دعای پیامبر (ص) ودرخواست او جبرئیل شرفیاب محضرش شد.
در سال هشتم بعثت، مشركان قریش با یهود خیبر تماس گرفتند و چون آنهارا دانایان شرایع پیشین میدانستند،از نبوت حضرت محمد(ص) سوال كردند، آنان گفتند: سه مطلب راازاو سوال كنید،اگر پاسخی صحیح داد آن نشانه نبوت اوست.
سه سوال آنان مربوط به اصحاب كهف وذوالقرنین وروح بود، پیامبر گرامی(ص) در پاسخ به آنان در انتظار وحی نشست، نه اینكه فورا میوه ای از شجره وجودش بچیند ودرباره آنان سخن بگوید. لذا وحی الهی او را چنین مورد خطاب قرار داد: " یسالونك عن ذی القرنین قل سآتلوا علیكم منه ذكرا"(كهف/ .(۸۳
"ازتو درباره ذوالقرنین میپرسند، بگو بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم كرد".
آنگه درباره سوال سوم فرمود:"یسآلونك عن الروح قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا"( اسراء/" .(۸۵از تو درباره روح سوال میكنند، بگو:روح ازفرمان پروردگار من است وجزاندكی ازدانش به شما داده نشده است".
تصور میكنم این همه آیات كه به درستی نظریه عموم مفسران گواهی میدهد برای اثبات آن كافی باشد. برگردیم به موضوع دیگر:
5- پیامبر نه دانشمند
جنابعالی در هر دو مصاحبه صریحا و تلویحا"پیامبر ص را نبی میدانید نه دانشمند".
البته این از هم از همان سخن های دو پهلوست. جمله "نبی است" ترفیع مقام است، "نه دانشمند". نفی آگاهی او از علوم و دانش های انسانی است وگویا ناآگاهی او را چندان عیب نمیدانید!،البته "نفی دانشمند" به این معنی كه دانش،بسان دانش انسانهای عادی زایده فكر او نیست، مورد پذیرش همگان است.
اكنون مطالبی را تقدیم حضورتان میكنم:
قرآن یادآور میشود كه ما اسماءرا به آدم آموختیم. مسلما مراد از اسماء، الفاظ و عبارات نیست، بلكه حقایق اشیاء است به گواه آنكه می فرماید":"وعلم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم علی الملائكه":"سپس اسماء را ( علم اسرار آفرینش را ) به آدم آموخت،سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد "و فرمود: "انبئونی باسماء هوءلاءان كنتم صادقین "اگر راست میگویید نامهای اینان را برای من بازگو كنید".
دقت بفرمایید در دو كلمه ذیل:
"(۱عرضهم".
" (۲باسماء هوءلاء".
این ضمائر حاكی از آن است كه اسرار را بر آدم عرضه كرد و او از حقایق اشیاء و اسرار آفرینش آگاه است.اكنون صحیح است كه بگوییم:خاتم پیامبران، اشرف و افضل پیام رسانان وآنكه شما درباره او چنین سروده اید:
بال در بال ملائك به تماشای رسولان طایر گلش قدسی و تو خود عین مطاری از بسیطترین و پیش پا افتادهترین علوم حتی علوم آن روز آگاه نبوده است.
حدیثی را از "فصول الحكم"از "فص شیثی" چنین نقل كرده اید: "پیامبر اكرم (ص) اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان واز گرده افشاندن از نخلهای نر بر نخل های ماده منع میكرد، چون درختان كم بار شدند، به اشتباه خود پی برد و گفت: "شما امور دنیایی را نیكوتر میدانید، و من كار آخرت را نیكوتر از شما میدانم ".
یادآور میشوم این حدیث در صحیح، مسلم است، و محققان درباره این حدیث نقدی دارند ومخلص در كتاب "الحدیث النبوی بین الروایه والدرایه" دراین مورد بررسی دارد كه گویا به نظر شما نرسیده است.آیا مضمون این حدیث، با زندگی پیامبر ص تطبیق میكند؟ فرض كنیم پیامبر ص نه نبی بود ونه دانشمند، اما در هر حال در نقطه ای بزرگ شده است كه سرسبد میوه های آنان خرما و بیشترین درختان آنجا را نخلها تشكیل میداد، آیا میشود پیامبر (ص) ازاین سنت دیرینه الهی كه عرب جاهلی از آن آگاه بود، آگاه نباشد؟ این بسان آن است كه یك فرد بزرگ شده در مازندران از سنت های الهی درباره مركبات و برنج آگاه نباشد.
شاگرد ممتاز پیامبر خاتم واشرف خلایق،امیرمومنان علی ابن ابیطالب(ع) می گوید"سلونی قبل آن تفقدونی" مسلما سخن او تنها مربوط به عوالم غیبی نیست بلكه از گستردگی خاصی برخوردار است . آیا علی (ع) از چنین موقعیت علمی برخوردار بود واستاد بزرگوار برخوردار نبود؟ !"ما لكم كیف تحكمون " تكامل یك بعدی عین نقص است:
سخنان شما درباره تكامل پیامبر نسبت به عوالم غیبی اگر اغراق آمیز نباشد در حد اثبات كمال است او به جایی میرسد كه جبرائیل را توان همراهی با او نیست او از نظر قرب به مرحله ای میرسد كه فاصله او كمتر از آنچه تصور میشود بوده است چگونه این پیامبر تكامل یافته در امور غیبی در جهان شهود در نازلترین درجه قرار میگیرد وآگاهی او در علوم طبیعی و فلكی در حد عرب جاهلی میباشد.
این تكامل یك بعدی،بسان این است كه كودكی قلبش رشد كند اما مغزش و سایر اعضایش به همان حالت بماند اگرواقعا آگاهی پیامبر (ص) نسبت به جهان طبعیت در حد عرب جاهلی بود پس مضمون آیات یاد شده در زیر چیست؟ یا عرب جاهلی از مضمون آیات آگاه بود؟
" (۱ومن كل شی خلقنازوجین لعلكم تذكرون " از هر چیز یك جفت آفریدیم شاید متذكر شوید.،آیا عرب جاهلی از جفت بودن هر موجود طبیعی وهر ذره از ذرات جهان آگاه بود؟
۲)وتری الجبال جامده وهی تمرمرالسحاب صنع الله الذی اتقن كل شی انه بكل شی خبیر"،" كوهها را میبینی ومیپنداری كه ساكن وجامدند ولی چون ابر در حركتند این آفرینش خداوندی است كه همه چیز را دوست واستوار آفریده است واواز كارهایی كه شما انجام میدهید مسلما آگاهست "این آیه مربوط به حركت كوهها در همین جهان است نه در قیامت، به گواه اینكه میگوید "صنع الله " ومسلما روز قیامت روز صنع نیست روز ویرانی كوههااست و شاید شما در "نهاد ناآرام" درباره این آیه سخن گفته باشید.
۳)فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا لقادرون" سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما تواناییم،آیا عرب جاهلی از تعداد آن مشرقها و مغربها آگاه بود؟
این نامه گنجایش آن را ندارد كه اعجار علمی قرثآن را در اینجا منعكس كنم و فكر میكنم مطالعات قبلی شما، نیز در این موضوع كافی باشد، ولی پیشنهاددارم كه حداقل كتاب "باد و باران" آقای بازرگان را مطالعه فرمایید تا روشن شود چگونه ایشان از آیات مربوطه به این دو پدیده اعجاز علمی قرآن را ثابت كرده است ؟
(۵ما من حادث الا وهو مسبوق بماده ومده
در مصاحبه آن عزیر، به این قاعده فلسفی اشاره شد كه هر حادثی پیش از حدوث مسبوق به ماده وزمان است وطبعا وحی الهی نیز چون حادث است از این قادعه مستثنی نیست بنابراین نمیتوان وحی الهی را پیراسته از این دو دانست .
این سخن از مولف گرامی "نهاد ناآرام" بسیار بعید است. قاعده یاد شده به شهادت برهان ودلیل و كلمات حكمیان اسلام مانند صدالمتالهین ومحقق سبزواری وغیرهما، مربوط به حادث مادی است و ارتباطی به مجردات بالاخص مقوله علم و معرفت وبالاتر از آن وحی الهی ندارد وچگونه این قاعده بر مجرد تطبیق شده ونتیجه هماهنگ با خواسته گرفته شده است .
6- ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری
از موضوعاتی كه در مصاحبه خود مطرح كردهاید در كتاب تجربه نبوی نیز در اینباره گفت وگو نمودهاید مساله ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری است.
بسیار خوشوقتیم كه تعبیر ظواهر قرآن را به كار بردهاید،نه خود قرآن، وبهتر بود كه میگفتید ناسازگاری برداشتهای بشری ما از قرآن با علم بشری.
اصولا بین علم ووحی خطاناپذیر كوچكترین تعارضی نمیتواند وجود داشته باشد اگرتعارضی به چشم بخورد یكی از دو علت زیر را دارد.
(۱دانش بشری دانش تكامل پذیر و متحول و روبه رشدی بوده وهیچگاه ثابت و صددرصد صحیح نیست بنابراین آنچه ما امروزان را علم میانگاریم ممكن است فردا تكامل یابد ویا تغییر كند وتعارض از بین برود.
(۲برداشت ما از وحی برداشتی ناقص بوده ونادرستی فهم ما مایه توهم تعارض شده باشد از این دو جهت نمیتوان بین این دو ناسازگاری اندیشید.
مثلا روزگاری داروینیسم وتكامل انواع" مطرح گردید ولرزه بر اندام گروهی از افراد افكند كه با خود فكر میكردند كه نظریه تكامل انواع چگونه با خلقت مستقل آدم سازگار است ؟ زیر طبق این اصل ریشه همه موجودات زنده به یك موجود تك سلولی بر میگردد كه بر اثر تكامل، به صورت انواعی درآمدند ولی چیزی نگذشت كه "داروینیسم" به "نئو داروینیسم" وآنگه به نظریه سومی به نام "جهش" یا" موتاسیون" تبدیل شد و تازه همگی فرضیه ای پیش نبوده و از نظر علمی ثابت نشدند،باش تا صبح دولتش بدمد.
اكنون برمی گردیم به مواردی كه شما آنها را ناسازگاری قلمداد كردید وشاید قبل از شما دیگران نیز چنین فكری كردند.
الف) مساله هفت آسمان :
درباره هفت آسمان وبه تعبیر قرآن "سبع سماوات" مفسران سخنانی گفته اند ولی باید توجه نودكه قران درحالی كه از هفت ثآسمان سخن میگوید ولی هرآنچه رادرچشم انداز بشر قرار گرفته آسمان دنیا میداند و در این صورت آن شش آسمان در قلمرو رویت بشر امروز نیست چنانكه میفرماید" انا زینا السماء الدنیا بمصابیح" ما آسمان را نزدیكتر را با چراغهایی آراستیم و آنها از رخنه شیاطین حفظ كردیم.
بنابراین، از نظر قرآن آسمانهای دیگر از چشم ما پنهان است وبه امیداینكه دانش بشر پیش رود و از آنها هم چیزی را در اختیار بگذارداین حقیقت در صورتی روشن میشود كه قرآن عالم ماده وباالاخص عالم بالا را پیوسته درحال گسترش میداند یعنی پیوسته بر عرض و طول جهان افزوده میشود وهرچند برای ما ملموس نباشد چنانكه میفرماید:" والسماء بنیانهابآید وانالموسعون" (ذاریات/ "(۴۷ماآسمان را به قدرت بنا كردیم وهمواره آن را وسعت بخشیدیم".
با توجه به این دو آیه شناخته نشدن بیش از یك آسمان به وسیله علم امروز گواهی بر نفی آسمانهای دیگر نیست.
ب)مس شیطان
یكی از نقاط ناسازگاری ظواهر قرآن با علم امروزاین است كه دیوانگی معلول را مس شیطان میداند وشما در این مورد آورده اید:
آیت الله طالقانی پا را فراترمی نهد ودر پرتوی از قران، در تفسیر آیه "كالذی یتخبطه الشیطان من المس" آشكارا میگوید، دیوانگی را ناشی از تماس وتصرف جن وشیطان دانستن از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است و این رایی است كه پاره ای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشته اند.
اولا، مرحوم طالقانی در تفسیر این آیه سه احتمال نقل كرده است
الف ) دیو زدگی ودچار بیماری صرع واختلات روانی ناشی از آن شدن
ب)میكروبی كه در مراكز عصبی نفوذ كرده است
ج) منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام و تمنیات
از این سه احتمال آنچه بر حسب ظاهر كلام، مورد قبول مرحوم طالقانی است، همان احتمال سوم است، به گواه عبارتهایی كه قبل از احتمال یاد شده، آورده است، اینك عبارت های وی:"چون رباخوری، انحراف از مسیر انسانی و طبیعی است و رباخوار دچار خبط زدگی در اندیشه و آشفتكی میشود وخوی كینه توزی وبداندیشی نسبت به مردم نیز در او راسخ میشود" در هر حال، پیوتسه در نگرانی و آشفتگی به سر میبرد و به خود میپیجد، این حالات در كردار وگفتار وحركات چشم ودست وپایش نمایان است ..."(پرتوی قرآن،ج ۲ص(۲۵۳ بنابراین عبارت "منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام وتمنیات"، اشاره به همین مطالب است.ظاهراین عبارت دلالت بر این دارد كه وی همین احتمال را برگزیده است. بنابراین،این كه مرحوم طالقانی آیه را مظابق فرهنگ اعراب جاهلی معنا كرده است، نسبت درستی نیست.
ثانیا: فرض مدخلیت شیطان وجن دربیماری صرع واختلات عصبی وروانی،با استناد آن به اسباب طبیعی منافات ندارد،زیرا تاثیر اسباب غیرطبیعی درحوادث طبیعی در طول اسباب وعلل طبیعی است، نه درعرض آنها، چنانكه تاثیراراده الهی در پیدایش حوادث طبیعی كه قابل انكار نیست، به همین شیوه است.
حضرتعالی شاگرد مرحوم مطهری هستید، طبعا این اصل برای شما مسلم است كه علم بشری یعنی علم مستند به لابراتور وتجربه، حق اثبات دارد، نه حق نفی.
علم میتواند بگوید : فلان عامل مادی در جنون ماثر است، اما حق ندارد بگوید: عامل دیگری در جنون موثر نیست، وهیچ بعید نیست كه در برخی از جنونها عامل غیبی نیز موثر باشد، وبه قول مرحوم علامه طباطبایی "آنچه آیه بر آن دلالت دارد بیش از این نیست كه دست كم بعضی از انواع دیوانگی مستند به مس جن است واستناد جنون به عللی چون شیطان، موجب ابطال علل طبیعی نیست، بلكه علل غیر طبیعی در طول علل طبیعی هستند نه در عرض آنها".
از همه اینها بگذریم، مجموع آیه چندان معنی روشنی ندارد كه آن را با علم ناسازگار بدانیم ویا بگوییم كه وحی الهی با منطق مردم آن روز مردم،سخن گفته است.
۳)رجم شیطان با شهاب:
گفتهاید :
"استاد شما علامه سید محمد حسین طباطبایی در تفسیر "المیزان" با صراحت و صداقت علمی تمام در تفسیر استراق سمع شیاطین ورانده شدنشان با شهاب های آسمانی (سوره صافات/ (۱۰-۱میگوید: تفاسیر همه مفسران پیشین كه مبتنی بر علم هیات قدیم و ظواهر آیات و روایات بوده، باطل است .امروزه بطلان آنها عینی ویقینی شده است".
شگفتا دراین گفتار علامه طباطبایی چه مشكلی است، جر اینكه برداشت مفسران از آیه ناصواب باشد، زیرا هیچگاه نمیتوان فهم بشری را درتمام مواردصحیح واستوار خواند.
افزون بر این، یادآور شدیم، علم حق اثبات دارد نه نفی. این مسائل غیبی كه شیاطین بوسیله شهابها ازنفوذ درآسمانها بازداشته میشوند، مساله غیبی است بالاخص درآنجا كلمه "الملا الاعلی" آمده است: "لا یسمعون الی الملا الاعلی" .
قهرا این "ملا اعلی" یك مقام تجرد و برتر از ماده است . طبعا شهابی كه برای طردآنان مامور است، مناسب مقام خودخواهد بود، وتفسیر علامه با توجه به این جملات كه میگوید: "غرض ازآسمان به قرینه (الملااعلی) شاید عالم ملكوت باشد كه مسكن ملائكه است" درست به نظر میرسد.
چند نصیحت پدرانه:
۱)عزیزم شما در این نامه خود، متجاوز از ۴۰بیت از مولوی و گاهی از غیر اونقل كردهاید وكوشش نمودهاید كه مقاصد خود را با مضامین اشعار اوتطبیق دهید،ولی آیا شایسته نبود فارغ التحصیل دبیرستان علوی وشاگردمطهری درباره تحقیق در حقیقت وحی به خود قرآن مراجعه كند و از خود قرآن این مساله را بپرسد وبا استنطاق آیات، مشكل را حل كند؟
(۲اگر من در نامه خود نوشته ام "عواملی در كار است تا از شما بهره كشی كنند" مقصودم این است كه سخنان جنابعالی در زمانی مطرح میشود كه غرب و غربیان كمر بر اهانت به پیامبر اكرم (ص) بستهاند ومصاحبه اول ودوم شما درست در زمانی مطرح میشود كه نشریات دانماركی، كاریكاتور های موهن بر ضد پیامبر اسلام را منشتر كرده اند، ونماینده ملحد پارلمان هلند نیز می خواهد با نمایش فیلمی، قرآن را در انظار زشت ونا موجه جلوه دهد.
۳)در مصاحبه آمده است: من مایلم پس از بازگشت به ایران در صورت امكان از حضرت آیت الله دعوت كنم تا محیطی امن وآرام، گفت وگویی حضوری صورت پذیرد.
من از این پیشنهاد بسیار خوشحالم، به نشانه آنكه،آن مذاكره حضوری در خانه جناب آقای فاضل میبدی، به ابتكار من بوده،همچنانكه دعوت جنابعالی به دیدار از موسسه امام صادق(ع) به درخواست من صورت پذیرفت، اما من از مناظره به این معنی كه خودنمایی نمایم و خویش را مطرح كنم، بدورم، بلكه آرزوی من این است كه در محیطی كه شما بپسندید، بحث وگفت وگوی علمی را تا روشن شدن حقایق، ادامه دهیم.
۴)در پایان نامه خود آورده اید: به حكم وظیفه وجدانی از حضرت آیت الله می طلبم تا در مقابل انحرافات علمی واخلاقی نیز ساكت ننشینند واگر ظلم وجفایی برمظلومی میرود،آرام نگیرند، وبه پیمان خداوند با عالمان وفادار باشند وبا جفاكاران همسویی نكنند ودراین طریق، مثال واسوه دیگران باشند.
آیا این جمله ها، بیلطفی وبی حرمتی نسبت به اینجانب نیست، كی ما با جفاكاران همسو وهم كاسه بوده ایم؟ !بنده هشاد واندی سال ازعمرم میگذرد، از روزی كه خود را شناختم جز با قلم وكتاب، تدریس و تبلیغ كاری نداشته ام وپیوسته حدیث پیامبر را گوشزد میكردم كه"لن تقدس امه لم یوخذ للمظلوم حقه من الظالم غیر متعتع".
ولی توجه داشته باشید كه امروز ظلمی كه بر رسول خدا و مسلمانان صورت می گیرد، در تاریخ سابقه نداشته است ودولتهای ظالم وغاصب از یك سو برشخصیت رسول اكرم (ص) وتعلیمات بشردوستانه او میتازند واز سوی دیگر حقوق و آزادی های پیروان او را آچشكارا زیر پا میگذارند.
اكنون بیایید با هم عهد ببندیم كه در این كارزار جانب مظلوم را بگیریم و با ستمگر درافتیم وحق مظلوم را بستانیم وبا كمال افتحار از مظلوم دفاع كنیم.ك/ ۴
قم- موسسه امام صادق(ع) جعفر سبحانی
مرتبط:"قرآن، انسانی و خطاپذیر است"متن اصلی مصاحبه متن انگلیسی ترجمه شده توسط نشریه ZemZem نقد استاد بهاء الدین خرمشاهینقد آیتالله سبحانی
پاسخ دکتر سروش به آیت الله سبحانی (بشر و بشیر)
دکتر سروش قبل از انتشار مصاحبه، متن آنرا تایید کردهبود