نظر منتشر شده
۵۵
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 23427
حقیقت وحی
تاریخ انتشار : جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶ ساعت ۲۳:۴۷
دومین نامه آیت الله جعفرسبحانی به دكترسروش منتشر شد. به گزارش الف از خبرگزاری جمهوری اسلامی، متن این نامه به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن والرحیم
دانشمند محترم جناب آقای دكتر سروش
با اهدای سلام
 
نامه جنابعالی همراه با مصاحبه دوم كه در برخی از روزنامه‌ها منتشر شده بود، به دستم رسید. برای اینكه در داوری، دچار لغزش نشوم دو بار آن را به دقت خواندم. لازم دیدم یك رشته تذكراتی را تقدیم كنم، امید است درباره آنها تأمل و دقت بیشتری فرمایید. شكی نیست كه شما پس از بازگشت از «لندن» به ایران، در آغاز انقلاب اسلامی، مبداء آثار نیك و سازنده‌ای بوده‌اید. كتاب «نهاد ناآرام» شما كه در آن حركت جوهری را به زیباترین بیان مطرح كرده‌اید، از ارزش بالایی برخوردار است. همچنین اثر دیگرتان به نام «دانش و ارزش» موجی در میان علاقه‌مندان به مسائل فلسفی و كلامی پدید آورد و نیز تدریس نهج‌البلاغه از نظر اخلاقی اثر مثبتی داشت و پیوسته شما در دل علاقه‌مندان و جوانان و عالمان دینی جای باز می‌كردید. دوست عزیز شما كه نامش را نمی‌برم، نقل می‌كرد: هنگامی كه جنابعالی در دبیرستان علوی درس می‌خواندید دفتری برای كارهای روزانه داشتید و اگر ترك اولایی از شما سر می‌زد، در آن دفتر یادداشت می‌كردید، تا بعدا جبران كنید و از این طریق به سفارش علمای اخلاق در مورد «مشارطه و مراقبه» جامه عمل می‌پوشانیدید. بنابراین، باید در جست‌وجوی علتی باشید كه چرا آن قرب و منزلت، پس از مدتی قوس نزولی پیدا كرده است. باید در این پدیده كه در زندگی شما رخ داده است كاوش كنید و علت آن را به دست آورید. روی آوردن سیل جوانان روزی، و دوری جستن دوستان و محبان، روز دیگر، دو پدیده‌ای است كه قطعا بدون علت نخواهد بود.
 
علل فاصله‏گیری‏ها‌
 
1- دوستان شما از زمانی به تدریج از شما فاصله گرفتند كه شما مسئله قبض و بسط شریعت را مطرح كردید و درباره آن كتاب مستقلی در چند صد صفحه منتشر كردید با اینكه حضورا به جنابعالی عرض كرده بودم كه این نظریه با خاتمیت ناسازگار است، زیرا شریعت ثابت، اما فهم متغیر سبب می‌شود كه هیچ گزاره یقینی در اسلام نباشد و همه اندیشه‌هایی كه از قرآن و سنت و عقل و خرد به دست آورده‌ایم پیوسته لرزان بوده و به مرور زمان دگرگون گردد و این نكته را در یك مجلس طولانی در منزل آقای فاضل میبدی در حضور دوست عزیزتان آقای «رخ‌صفت» یادآور شدم و درخواست كردم كه در این مسئله تجدیدنظر كنید.

2- طرح مسئله «صراط‌های مستقیم» در مقابل قرآن كه فقط به یك صراط تكیه می‌كند و می‌گوید: «وهذا صراط مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السُّبل فتفرق بكم عن سبیله» (انعام/153) باز فاصله را زیادتر كرد و قلوب مملو از مهر و محبت به بیان و قلم شیرین شما را، از شما دور ساخت.

3- روزگاری مسئله حسن و قبح عقلی را مطرح كردید و از خود گرایش اشعرگری نشان دادید و نظرتان این بود كه باید «حسن و قبح» را از شرع گرفت، نه از عقل و آنچه قرآن و یا سنت متواتر بر زیبایی یا نازیبایی فعل صحه گذارده است، برای ما كافی است، دیگر نیازی به تحسین و تقبیح عقلی نیست.

در انجمن فلسفه و حكمت، سه نوبت سخنرانی درباره حسن و قبح عقلی ایراد كردم و در آنجا یادآور شدم كه اگر حسن و قبح عقلی را به كلی انكار كنیم حتی حسن و قبح شرعی نیز ثابت نمی‌شود، زیرا یكی از احتمالات این است كه آنچه قرآن گفته، جدی نبوده و خلاف واقع بوده است. رفع این احتمال از خود قرآن امكان‌پذیر نیست، زیرا همان شبهه به گفتار دوم نیز متوجه است، اینجاست كه باید از حسن و قبح عقلی بهره بگیریم و بگوییم كه كذب و دروغ بر خداوند كریم كه توانا و حكیم است، قبیح است و هرچه گفته است از صحت و استواری برخوردار است. به خاطر دارم كه شما این بخش را پذیرفتید.

4- خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم مطرح شد و دیدگاه شما این بود كه مرجعیت علمی آنان با اصل خاتمیت سازگار نیست و در این مورد، نقدی حضور عالی ارسال شد و تاكنون پاسخ آن را دریافت نكرده‌ام و همین نیز یكی از اسباب فراق و جدایی گردیده است.

5- اخیرا نیز مسئله تفسیر وحی به نحوی كه بیان خواهد شد، مصداق این مثل شد كه «گل بود و به سبزه نیز آراسته شد»! شما باید در علل فراق و جدایی بیش از این فكر كنید وگرنه حضرتعالی همان نویسنده توانا و گوینده شیواسخنی بودید كه همه شما را دوست داشتند و اظهار علاقه می‌كردند.

6- یكی از علل فراق و دوری، مطرح كردن سخنان دو پهلو است كه موافق و مخالف برداشت‌های مختلفی از آن می‌كنند و بر فرض آن كه برخی از این نظرات حضرتعالی صحیح و پابرجا شد (و از نظر من صحیح نیست) مصداق گفتار الهی است كه می‌فرماید: «باطنه فیه‌الرحمة و ظاهره من قبله العذاب»(حدید/13)
ما، در عصری زندگی می‌كنیم كه عوامل گمراه‌كننده طیف جوان در آن، از ماهواره‌ها گرفته تا فیلم‌ها و رادیوها و افكار و اندیشه‌ها و ایسم‌های نوظهور فراوان است و هر كدام ایمان جوانان ما را نشانه گرفته‌اند. در چنین شرایطی انتظار از آن تربیت شده و فارغ‌التحصیل دبیرستان علوی و شاگرد ممتاز شهید مطهری آن است كه از هر نوع سخن گفتن دوپهلو كه باورها را می‌سوزاند بپرهیزید و اگر آن دفتر دوران نوجوانی را به همراه دارید این ترك اولی‌ها! را در گوشه آن یادداشت بفرمایید. مثلا اگر همه ما می‌گوییم قرآن كتاب حضرت محمد(ص) است، مقصود از آن این است كه قرآن كتاب خداست كه بر حضرت محمد(ص) نازل شده است ولی شما این جمله را می‌گویید و پس از آن جملاتی را می‌آورید كه برخلاف مقصود همگان است، می‌گویید: «پیامبر در آفرینش قرآن، نقش محوری دارد»، یا «روحیات پیامبر از شادی و غمگینی در كتاب او اثر گذاشته است»، یا «برخی از آیات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاتری برخوردار نیست و مربوط با روحیات و شجره‌ای است كه این میوه از آن چیده شده است»! آیا این جمله‌ها و این نكته‌ها به هر نحوی كه توجیه كنیم به ایمان جوانان كمك می‌كند یا خرمن ایمان آنان را آتش می‌زند؟ جنابعالی انتظار دارید این نوع مسائل را برهنه و بدون دلیل مطرح كنید و دوستان شما بسان گذشته نسبت به جنابعالی اظهارعلاقه كنند و اگر از آنان بی‌مهری دیدید گله كنید و بی‌مهری آنان را با دو شعر بدرقه فرمایید:

نمی‌كنم گله‌ای لیك ابر رحمت دوست
به كشتزار جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یك نی قندش نمی‌خرند آن كس
كه كرد صد شكر افشان از نی قلمی
ولی دوستان در جواب شما می‌گویند:
تو خود گركنی اختر خویش را بد
مدار از فلك چشم نیك اختری را!

از این تذكرات و یادآوری‌های خالصانه بگذرم و برگردم به مطالبی كه در مصاحبه دوم و ناظر به نقد اینجانب بیان فرموده‌اید و موارد مهم آن را بررسی كنم:

1- حقیقت وحی در این مصاحبه؟
 
واقعیت وحی در این مصاحبه در چند جمله بیان شده است كه برخی را می‌آوریم: الف. قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد(ص) بود كه به اذن خدا ثمربخشی كرد، (توتی اُكلها كل حین باذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است. در جای دیگر می‌فرمایید: آن محمد(ص) كه فاعل و قابل وحی است، بشری است موید و مطهر و لذا «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» و از شجره طیبه وجود او جز میوه‌ای طیب برنخواهدخاست. در جای سومی می‌فرمایید: همین است معنای آنكه وحی و جبرئیل تابع شخصیت پیامبر بودند و ... قوه خیال پیامبر در فرآیند وحی دخالت می‌كند... و شخصیت بشری تاریخی محمد(ص) در قرآن همه‌جا جلوه‌گر است. باز در جای دیگر می‌فرمایید: پیامبر اسلام در فرآیند وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت و بشری است كه قرآن بر او نازل و از او جاری شده است و هر دو تعبیر در متن قرآن آمده است. دو قید «نزول» و «بشریت» در عمیق‌ترین لایه‌های وی نزول دارند و بدون توجه به این دو صفت مهم نمی‌توان وحی تفسیری خردپسند عرضه كرد.

تحلیل

ما به همین بخش‌ها از سخنان جنابعالی بسنده می‌كنیم، آنگاه «وحی محمد(ص)ی» (قرآن) را به داوری می‌پذیریم تا او در صحت این تفسیر خردپسند! قضاوت كند: قرآن این نظریه را به شدت رد می‌كند. قرآن هرگز برای پیامبر نه موضوعیت قائل است و نه كلام خدا را میوه درخت پیامبر می‌داند، بلكه «وحی قرآنی» می‌گوید هرچه هست بدون دست‌خوردگی و بدون تصرف و بدون اینكه با افكار و اندیشه‌های بشری پیامبر آمیخته شود، زلال وحی را بر زبان او جاری ساخته است:

«وكذلك اوحینا الیك قرآنا عربیا» (شوری/7).
«انا انزلناه قرآنا عربیا». (یوسف/2).
«ولقد اوحی الی هذا القرآن لانذركم به و من بلغ» (آل عمران/19).
«ولاتعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیك وحیه» (طه/114).
«قل انما اتبع ما یوحی الی من ربی» (اعراف/203).

قرآن اصرار می‌ورزد كه وحی الهی را از هر نوع آمیختگی به سخن غیر خدا حتی روحیات پاك و متعالی پیامبر گرامی مصون بدارد، در حالی‌كه شما برعكس آن اصرار می‌ورزید، به این آیات یاد شده در زیر توجه بفرمایید: «ولو كان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا» (نساء/82).

خواهشمندم در كلمه «من عند غیرالله» دقت كنید. هرگاه قرآن میوه شجره طیبه است، قطعا میوه از شجره متاثر خواهد بود، در این صورت، از حالت زلالی بیرون آمده و وحی الهی آمیزه بشری پیدا خواهد كرد. لابد مصاحبه آقای كاردینال «جان یوس تووان» مسوول گفت‌وگو با مسلمانان در واتیكان را خوانده‌اید كه می‌گفت: «من حاضر به گفت‌وگوی دینی با مسلمانان نیستم، زیرا آنان اصلی را پذیرفته‌اند كه ما نپذیرفته‌ایم. آنان می‌گویند: وحی الهی بدون دست‌خوردگی و به صورت زلال از مقام ربوبی بر قلب رسول خدا و آنگاه بر زبان او وارد شده و دست‌نخورده به دست آنها رسیده است. ولی نظریه شما كه وحی الهی را میوه شجره طیبه وجود پیامبر می‌داند، هرچند این شجره را خدا كاشته باشد، سرانجام وحی را از حالت زلالی و دست‌نخوردگی بیرون آورده و رنگ بشری به آن می‌دهد. آیا گفتار شما شبیه سخن آن كاردینال نیست؟ شما گفته‌اید: «ساده‌تر تصویر باغبان و درخت است. باغبان بذر می‌كارد و درخت، میوه می‌دهد و این میوه همه چیزش از رنگ و عطر و شكل گرفته تا ویتامین‌ها و قندهایش مدیون و مرهون درختی است كه از آن برمی‌آید. درختی كه در خاك ویژه‌ای نشسته و نور و غذا و هوای ویژه‌ای می‌نوشد.» هرگاه وحی الهی میوه شجره طیبه وجود محمد(ص)ی باشد و شخصیت او حالت فاعلی و قابلی دارد، پس چرا بر مطلب یادشده در زیر تاكید می‌كند: به پیامبر خطاب می‌كند: «لا تحرك به لسانك لتعجل به* ان علینا جمعه و قرآنه* فاذا قرآناه فاتبع قرآنه* ثم ان علینا بیانه» (قیامت/16-19).

حاصل مفاد آیات این است: ای پیامبر زبانت را به خاطر عجله برای خواندن قرآن حركت مده، زیرا جمع‌آوری و خواندن آن برعهده ماست، پس هرگاه آن را تلاوت كردی از خواندن آن پیروی كن، حتی بیان و توضیح آن برعهده ماست. هرگاه واقعا معانی از خدا و صورت از پیامبر است، پس این همه نهی از عجله در قرائت و امر به پیروی از تلاوت جبرئیل، چیست؟ هرگاه پیامبر با اختیار و آگاهی خود، آنچه را از وحی می‌گرفت، در این قالب می‌ریخت، دیگر شتابزدگی در تلاوت آن‌چه معنی دارد و چرا قرآن می‌فرماید: «از تلاوت جبرئیل پیروی كن»؟ دقت در این آیات نشان می‌دهد كه زلال وحی با همان مفاهیم و الفاظ كه از نظر حكیمان الهی نوعی تنزل «غیب به شهود» است بر قلب رسول خدا فرود آمده و بر زبان او جاری شده و هیچ فردی در فعالیت قرآن موثر نبوده است. آیا با این وصف صحیح است كه بگوییم «پیامبر در وحی نقش فاعلی داشته» و موضوعیت دارد. این نوع نظریه‌ها هرچند با نیت پاك عرضه شود، نتیجه آن كمك به كسانی است كه از مقام و موقعیت وحی می‌كاهند تا كم‌كم به آن آب و رنگ بشری بدهند و سپس اندیشه‌های خود را در كنار اندیشه‌های وحی الهی قرار داده و به تدریج منزلت وحی الهی را كم‌رنگ سازند؟

جناب آقای سروش! شما «تجربه‌های دینی عارفان» را مكمل و بسط‌دهنده «تجربه دینی» پیامبر می‌دانید و از این طریق مرز بین وحی نبوی را با وحی عارفان از میان می‌برید و در كتاب «تجربه دینی» حتی نوشته‌اید: «چون وحی، تجربه دینی است و تجربه دینی درباره دیگر انسان‌ها نیز روی می‌دهد، پس تجارب دینی دیگر نیز، به فربهی و غنای دین می‌افزاید و با گذشت زمان، دین بسط و گسترش پیدا می‌یابد، از این رو تجربه‌های دینی عارفان، مكمل و بسط‌دهنده تجربه دینی پیامبر است، و در نتیجه دین خدا رفته‌رفته، پخته‌تر می‌گردد. این بسط و گسترش در معرفت دینی بلكه در خود دین و شریعت صورت می‌گیرد. (تجربه دینی، ص28). بنابراین آیین اسلام از اصول و فروع در طول این چهارده قرن فربه شده و در نتیجه آمیزه است از تجربه نبوی و تجربه عارفان. آیا واقعا چنین است؟! با كمال ارجی كه عرفان و عارف دارند اما شطحات برخی از عارفان را نقطه مقابل توحید قرآن می‌دانیم. آنجا عارفی جهان امكانی را عین خدا می‌داند و می‌گوید: «الحمدالله خلق الاشیاء وهو عینها» یا آنجا كه مولوی واجب و ممكن را پیش از بسط یك چیز می‌داند، كه بعدا، میان آن دو جدایی فتاده است چنانكه می‌گوید:

منبسط بودیم و یك گوهر همه
بی‌سرو بی‌پا بدیم آن سر همه
یك گهر بودیم همچون آفتاب
بی‌گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت‌آور آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های كنگره
كنگره ویران كنید از منجنیق/ تا رود فرق از میان این فریق

من مایل به قلم‌فرسایی در این موارد نیستم وگرنه تضاد تجربه نبوی- به اصطلاح حضرت عالی- با تجربه عارفان در مواردی فزون‌تر از آن است كه در این نامه بگنجد.

2- محمد(ص) بشر است

در این مصاحبه حتی در عنوان آن بر بشر بودن پیامبر(ص) تاكید شده است و این جای شگفت است مگر كسی بشر بودن او را انكار كرده است؟ باید واقعیت پیامبر را در این جمله جست‌وجو كرد كه: «قل انما انا بشر مثلكم یوحی الی...» (كهف/110). این جمله از آیه برای پیامبر دو موقعیت قائل است: 1- بشری است مانند دیگر بشرها. 2- بر او وحی می‌شود.

بخش اول، جنبه اشتراك پیامبر با سایر انسان‌ها است و آن را می‌توان با اصول مادی‌گری تجزیه و تحلیل كرد. بخش دوم، جنبه وحیانی و غیبی است و آن قابل اندازه‌گیری و تجزیه و تحلیل به وسیله ابزار و ادوات مادی نیست و به اصطلاح از مقوله «غیب» است و درك كنه آن از توانایی انسان بیرون است و باید به آن ایمان آورد، چنانكه می‌فرماید: «الذین یومنون بالغیب» (بقره/3) اصولا قرآن، مسائلی را به عنوان «شهادت» و «غیب» مطرح می‌كند، هرچند هر دو، نسبت به خدا شهود و شهادت است، اما نسبت به ما انسان‌های محدود، برخی شهود و برخی دیگر غیب است. یك رشته واقعیات از آن نظر غیب است كه ما حس شناخت آن را نداریم، از افق اندیشه ما دور است، مانند جهان برزخ، قیامت و نبوت و وحی، باید اینها را با صفات آنها و نشانه‌های آنها شناخت، نه با جنس و فصل و نه با بیان كنه.

3- مسئله خطیب و بلندگو

شما اعتقاد و باور عمومی مسلمانان را درباره وحی كه به زلال بودن آن معتقدند و آن را از هر نوع آمیختگی به روحیات بشری بالاتر و برتر می‌دانند، تشبیه به خطیب و بلندگو كرده‌اید و در این زمینه چنین می‌فرمایید: «تصویری كه از محمد(ص) در ذهن شماست، گویا تصویر خطیب و بلندگو یا ضبط صوت جهت خطیب می‌گوید و بلندگو آن را پس می‌دهد، یعنی پیامبر چون بلندگو طریقیت و ابزاریت محض دارد.» با كمال پوزش ما هرگز مقام ربوبی و مقام رسالت را مانند خطیب و بلندگو نمی‌دانیم بلكه معتقدیم: «خدا پیام ده» و پیامبر «پیام‌آور» است. اما این پیام‌آوری با بلندگو بودن فرسنگ‌ها فاصله دارد كه هرگز نمی‌توان بین آن دو مشابهتی اندیشید و آن اینكه: این پیام‌آور باید از نظر كمالات روحی و معنوی به مراتبی برسد تا گوش او علاوه بر حس مادی، گوش برزخی پیدا كند تا صدای فرشته را بشنود. چشم او چشم برزخی گردد تا صورت فرشته را ببیند و از نظر قدرت روحی به جایی برسد كه در عین اینكه در عالم ماده است، عالم غیب را شهود كند، اما نلرزد و نترسد و خود را نبازد و وحی الهی را دریافت كند و سر سوزن در آن تصرف نكند و به پیروانش برساند، آیا موقعیت چنین فردی، موقعیت بلندگو است؟
 
4- ‬پیامبر وانتظار وحی:

یكی از روشن‌ترین گواه‌ها بر این كه مساله وحی، میوه وجود پیامبر (ص) نبوده بلكه تاج افتخاری بر روح وروان او بوده این است كه پیامبر (ص) در انتظار وحی می‌نشست. یهودیان به این بهانه كه مسلمانان به سوی قبله آنان نماز می‌خوانند، مسلمانان را سرزنش می‌كردند وپیامبر الهی در این مورد، انتظار داشت پاسخ قطعی از جانب خدا بشنود وپیوسته درانتظار وحی بود،ورو به آسمان می‌كرد،وروح وروانش با عالم بالا پیوند می‌خورد تادراین‌باره از طرف خدا وحیی پدید آید چنانچه می‌فرماید: "قد نری تقلب وجهك فی السماء فلنولینك قبله ترضی‌ها فول وجهك شطر المسجد الحرام وحیث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ... *(بقره / ‪(۱۴۴‬
"نگاههای انتظارآمیز تو را به سوی آسمان (برای تعیین قبله نهایی)می بینم.
اكنون ترا به سوی قبله ای كه از آن خشنود می‌شوی می‌گردانیم، پس روی خود رابه سوی مسجد الحرام كن وهركجا كه باشید روی خودرا به سوی آن بگردانید".

از یكی از عارفان بزرگ نقل فرمودید كه جبرائیل را هم پیامبر (ص) نازل می كرد. ما بیش از ‪۱۴‬سال در محضر آن عارف بزرگ درس خواندیم واندیشه های علمی او را چاپ ومنشتر كرده ایم. من خاطر ندارم كه چنین جمله ای فرموده باشد،و اگر هم گفته، سخن او قبل وبعدی داشته كه مقصود او را روشن می‌كرده وگرنه آن عارف سالك كه جهان اسلام، انقلاب عظیمی برپا كرد برخلاف قرآن سخن نمی گوید . قرآن درباره نزول فرشتگان یادآور می‌شود كه نزول آنها به امر خدا است نه به امرپیامبر(ص)چنانكه می‌فرماید:"ومانتنزل الابامرربك"(مریم/ ‪(۶۴‬، جز به فرمان پروردگار تو نازل نمی‌شویم.

وشاید مقصود آن عارف بزرگ این است كه بر اثر دعای پیامبر (ص) ودرخواست او جبرئیل شرفیاب محضرش شد.

در سال هشتم بعثت، مشركان قریش با یهود خیبر تماس گرفتند و چون آنهارا دانایان شرایع پیشین می‌دانستند،از نبوت حضرت محمد(ص) سوال كردند، آنان گفتند: سه مطلب راازاو سوال كنید،اگر پاسخی صحیح داد آن نشانه نبوت اوست.

سه سوال آنان مربوط به اصحاب كهف وذوالقرنین وروح بود، پیامبر گرامی(ص) در پاسخ به آنان در انتظار وحی نشست، نه اینكه فورا میوه ای از شجره وجودش بچیند ودرباره آنان سخن بگوید. لذا وحی الهی او را چنین مورد خطاب قرار داد: " یسالونك عن ذی القرنین قل سآتلوا علیكم منه ذكرا"(كهف/ ‪.(۸۳‬
"ازتو درباره ذوالقرنین می‌پرسند، بگو بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم كرد".

آنگه درباره سوال سوم فرمود:"یسآلونك عن الروح قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا"( اسراء/‪" .(۸۵‬از تو درباره روح سوال می‌كنند، بگو:روح ازفرمان پروردگار من است وجزاندكی ازدانش به شما داده نشده است".

تصور می‌كنم این همه آیات كه به درستی نظریه عموم مفسران گواهی می‌دهد برای اثبات آن كافی باشد. برگردیم به موضوع دیگر:

5- پیامبر نه دانشمند

جنابعالی در هر دو مصاحبه صریحا و تلویحا"پیامبر ص را نبی می‌دانید نه دانشمند".

البته این از هم از همان سخن های دو پهلوست. جمله "نبی است" ترفیع مقام است، "نه دانشمند". نفی آگاهی او از علوم و دانش های انسانی است وگویا ناآگاهی او را چندان عیب نمی‌دانید!،البته "نفی دانشمند" به این معنی كه دانش،بسان دانش انسانهای عادی زایده فكر او نیست، مورد پذیرش همگان است.

اكنون مطالبی را تقدیم حضورتان می‌كنم:

قرآن یادآور می‌شود كه ما اسماء‌را به آدم آموختیم. مسلما مراد از اسماء، الفاظ و عبارات نیست، بلكه حقایق اشیاء است به گواه آنكه می فرماید":"وعلم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم علی الملائكه":"سپس اسماء را ( علم اسرار آفرینش را ) به آدم آموخت،سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد "و فرمود: "انبئونی باسماء هوء‌لاء‌ان كنتم صادقین "اگر راست می‌گویید نامهای اینان را برای من بازگو كنید".

دقت بفرمایید در دو كلمه ذیل:

‪"(۱‬عرضهم".

‪" (۲‬باسماء هوء‌لاء".

این ضمائر حاكی از آن است كه اسرار را بر آدم عرضه كرد و او از حقایق اشیاء و اسرار آفرینش آگاه است.اكنون صحیح است كه بگوییم:خاتم پیامبران، اشرف و افضل پیام رسانان وآنكه شما درباره او چنین سروده اید:
بال در بال ملائك به تماشای رسولان طایر گلش قدسی و تو خود عین مطاری از بسیطترین و پیش پا افتاده‌ترین علوم حتی علوم آن روز آگاه نبوده است.

حدیثی را از "فصول الحكم"از "فص شیثی" چنین نقل كرده اید: "پیامبر اكرم (ص) اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان واز گرده افشاندن از نخلهای نر بر نخل های ماده منع می‌كرد، چون درختان كم بار شدند، به اشتباه خود پی برد و گفت: "شما امور دنیایی را نیكوتر می‌دانید، و من كار آخرت را نیكوتر از شما می‌دانم ".

یادآور می‌شوم این حدیث در صحیح، مسلم است، و محققان درباره این حدیث نقدی دارند ومخلص در كتاب "الحدیث النبوی بین الروایه والدرایه" دراین مورد بررسی دارد كه گویا به نظر شما نرسیده است.آیا مضمون این حدیث، با زندگی پیامبر ص تطبیق می‌كند؟ فرض كنیم پیامبر ص نه نبی بود ونه دانشمند، اما در هر حال در نقطه ای بزرگ شده است كه سرسبد میوه های آنان خرما و بیشترین درختان آنجا را نخلها تشكیل می‌داد، آیا می‌شود پیامبر (ص) ازاین سنت دیرینه الهی كه عرب جاهلی از آن آگاه بود، آگاه نباشد؟ این بسان آن است كه یك فرد بزرگ شده در مازندران از سنت های الهی درباره مركبات و برنج آگاه نباشد.

شاگرد ممتاز پیامبر خاتم واشرف خلایق،امیرمومنان علی ابن ابیطالب(ع) می گوید"سلونی قبل آن تفقدونی" مسلما سخن او تنها مربوط به عوالم غیبی نیست بلكه از گستردگی خاصی برخوردار است . آیا علی (ع) از چنین موقعیت علمی برخوردار بود واستاد بزرگوار برخوردار نبود؟ !"ما لكم كیف تحكمون " تكامل یك بعدی عین نقص است:

سخنان شما درباره تكامل پیامبر نسبت به عوالم غیبی اگر اغراق آمیز نباشد در حد اثبات كمال است او به جایی می‌رسد كه جبرائیل را توان همراهی با او نیست او از نظر قرب به مرحله ای می‌رسد كه فاصله او كمتر از آنچه تصور می‌شود بوده است چگونه این پیامبر تكامل یافته در امور غیبی در جهان شهود در نازلترین درجه قرار می‌گیرد وآگاهی او در علوم طبیعی و فلكی در حد عرب جاهلی می‌باشد.

این تكامل یك بعدی،بسان این است كه كودكی قلبش رشد كند اما مغزش و سایر اعضایش به همان حالت بماند اگرواقعا آگاهی پیامبر (ص) نسبت به جهان طبعیت در حد عرب جاهلی بود پس مضمون آیات یاد شده در زیر چیست؟ یا عرب جاهلی از مضمون آیات آگاه بود؟
‪" (۱‬ومن كل شی خلقنازوجین لعلكم تذكرون " از هر چیز یك جفت آفریدیم شاید متذكر شوید.،آیا عرب جاهلی از جفت بودن هر موجود طبیعی وهر ذره از ذرات جهان آگاه بود؟

‪۲)‬وتری الجبال جامده وهی تمرمرالسحاب صنع الله الذی اتقن كل شی انه بكل شی خبیر"،" كوهها را می‌بینی ومیپنداری كه ساكن وجامدند ولی چون ابر در حركتند این آفرینش خداوندی است كه همه چیز را دوست واستوار آفریده است واواز كارهایی كه شما انجام می‌دهید مسلما آگاهست "این آیه مربوط به حركت كوهها در همین جهان است نه در قیامت، به گواه اینكه میگوید "صنع الله " ومسلما روز قیامت روز صنع نیست روز ویرانی كوههااست و شاید شما در "نهاد ناآرام" درباره این آیه سخن گفته باشید.

‪۳)‬فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا لقادرون" سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما تواناییم،آیا عرب جاهلی از تعداد آن مشرقها و مغرب‌ها آگاه بود؟

این نامه گنجایش آن را ندارد كه اعجار علمی قرثآن را در اینجا منعكس كنم و فكر می‌كنم مطالعات قبلی شما، نیز در این موضوع كافی باشد، ولی پیشنهاددارم كه حداقل كتاب "باد و باران" آقای بازرگان را مطالعه فرمایید تا روشن شود چگونه ایشان از آیات مربوطه به این دو پدیده اعجاز علمی قرآن را ثابت كرده است ؟

‪ (۵‬ما من حادث الا وهو مسبوق بماده ومده

در مصاحبه آن عزیر، به این قاعده فلسفی اشاره شد كه هر حادثی پیش از حدوث مسبوق به ماده وزمان است وطبعا وحی الهی نیز چون حادث است از این قادعه مستثنی نیست بنابراین نمی‌توان وحی الهی را پیراسته از این دو دانست .

این سخن از مولف گرامی "نهاد ناآرام" بسیار بعید است. قاعده یاد شده به شهادت برهان ودلیل و كلمات حكمیان اسلام مانند صدالمتالهین ومحقق سبزواری وغیرهما، مربوط به حادث مادی است و ارتباطی به مجردات بالاخص مقوله علم و معرفت وبالاتر از آن وحی الهی ندارد وچگونه این قاعده بر مجرد تطبیق شده ونتیجه هماهنگ با خواسته گرفته شده است .
 
6- ‬ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری

از موضوعاتی كه در مصاحبه خود مطرح كرده‌اید در كتاب تجربه نبوی نیز در این‌باره گفت وگو نموده‌اید مساله ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری است.
بسیار خوشوقتیم كه تعبیر ظواهر قرآن را به كار برده‌اید،نه خود قرآن، وبهتر بود كه می‌گفتید ناسازگاری برداشتهای بشری ما از قرآن با علم بشری.

اصولا بین علم ووحی خطاناپذیر كوچكترین تعارضی نمی‌تواند وجود داشته باشد اگرتعارضی به چشم بخورد یكی از دو علت زیر را دارد.

‪ (۱‬دانش بشری دانش تكامل پذیر و متحول و روبه رشدی بوده وهیچگاه ثابت و صددرصد صحیح نیست بنابراین آنچه ما امروزان را علم می‌انگاریم ممكن است فردا تكامل یابد ویا تغییر كند وتعارض از بین برود.

‪ (۲‬برداشت ما از وحی برداشتی ناقص بوده ونادرستی فهم ما مایه توهم تعارض شده باشد از این دو جهت نمی‌توان بین این دو ناسازگاری اندیشید.

مثلا روزگاری داروینیسم وتكامل انواع" مطرح گردید ولرزه بر اندام گروهی از افراد افكند كه با خود فكر می‌كردند كه نظریه تكامل انواع چگونه با خلقت مستقل آدم سازگار است ؟ زیر طبق این اصل ریشه همه موجودات زنده به یك موجود تك سلولی بر می‌گردد كه بر اثر تكامل، به صورت انواعی درآمدند ولی چیزی نگذشت كه "داروینیسم" به "نئو داروینیسم" وآنگه به نظریه سومی به نام "جهش" یا" موتاسیون" تبدیل شد و تازه همگی فرضیه ای پیش نبوده و از نظر علمی ثابت نشدند،باش تا صبح دولتش بدمد.

اكنون برمی گردیم به مواردی كه شما آنها را ناسازگاری قلمداد كردید وشاید قبل از شما دیگران نیز چنین فكری كردند.

الف) مساله هفت آسمان :

درباره هفت آسمان وبه تعبیر قرآن "سبع سماوات" مفسران سخنانی گفته اند ولی باید توجه نودكه قران درحالی كه از هفت ثآسمان سخن میگوید ولی هرآنچه رادرچشم انداز بشر قرار گرفته آسمان دنیا می‌داند و در این صورت آن شش آسمان در قلمرو رویت بشر امروز نیست چنانكه می‌فرماید" انا زینا السماء الدنیا بمصابیح" ما آسمان را نزدیكتر را با چراغهایی آراستیم و آنها از رخنه شیاطین حفظ كردیم.

بنابراین، از نظر قرآن آسمانهای دیگر از چشم ما پنهان است وبه امیداینكه دانش بشر پیش رود و از آنها هم چیزی را در اختیار بگذارداین حقیقت در صورتی روشن می‌شود كه قرآن عالم ماده وباالاخص عالم بالا را پیوسته درحال گسترش می‌داند یعنی پیوسته بر عرض و طول جهان افزوده می‌شود وهرچند برای ما ملموس نباشد چنانكه می‌فرماید:" والسماء بنیانهابآید وانالموسعون" (ذاریات/ ‪"(۴۷‬ماآسمان را به قدرت بنا كردیم وهمواره آن را وسعت بخشیدیم".

با توجه به این دو آیه شناخته نشدن بیش از یك آسمان به وسیله علم امروز گواهی بر نفی آسمانهای دیگر نیست.

ب)مس شیطان

یكی از نقاط ناسازگاری ظواهر قرآن با علم امروزاین است كه دیوانگی معلول را مس شیطان می‌داند وشما در این مورد آورده اید:

آیت الله طالقانی پا را فراترمی نهد ودر پرتوی از قران، در تفسیر آیه "كالذی یتخبطه الشیطان من المس" آشكارا می‌گوید، دیوانگی را ناشی از تماس وتصرف جن وشیطان دانستن از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است و این رایی است كه پاره ای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشته اند.

اولا، مرحوم طالقانی در تفسیر این آیه سه احتمال نقل كرده است
الف ) دیو زدگی ودچار بیماری صرع واختلات روانی ناشی از آن شدن
ب)میكروبی كه در مراكز عصبی نفوذ كرده است
ج) منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام و تمنیات


از این سه احتمال آنچه بر حسب ظاهر كلام، مورد قبول مرحوم طالقانی است، همان احتمال سوم است، به گواه عبارت‌هایی كه قبل از احتمال یاد شده، آورده است، اینك عبارت های وی:"چون رباخوری، انحراف از مسیر انسانی و طبیعی است و رباخوار دچار خبط زدگی در اندیشه و آشفتكی می‌شود وخوی كینه توزی وبداندیشی نسبت به مردم نیز در او راسخ می‌شود" در هر حال، پیوتسه در نگرانی و آشفتگی به سر می‌برد و به خود می‌پیجد، این حالات در كردار وگفتار وحركات چشم ودست وپایش نمایان است ..."(پرتوی قرآن،ج‪ ۲‬ص‪(۲۵۳‬ بنابراین عبارت "منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام وتمنیات"، اشاره به همین مطالب است.ظاهراین عبارت دلالت بر این دارد كه وی همین احتمال را برگزیده است. بنابراین،این كه مرحوم طالقانی آیه را مظابق فرهنگ اعراب جاهلی معنا كرده است، نسبت درستی نیست.

ثانیا: فرض مدخلیت شیطان وجن دربیماری صرع واختلات عصبی وروانی،با استناد آن به اسباب طبیعی منافات ندارد،زیرا تاثیر اسباب غیرطبیعی درحوادث طبیعی در طول اسباب وعلل طبیعی است، نه درعرض آنها، چنانكه تاثیراراده الهی در پیدایش حوادث طبیعی كه قابل انكار نیست، به همین شیوه است.

حضرتعالی شاگرد مرحوم مطهری هستید، طبعا این اصل برای شما مسلم است كه علم بشری یعنی علم مستند به لابراتور وتجربه، حق اثبات دارد، نه حق نفی.

علم می‌تواند بگوید : فلان عامل مادی در جنون ماثر است، اما حق ندارد بگوید: عامل دیگری در جنون موثر نیست، وهیچ بعید نیست كه در برخی از جنونها عامل غیبی نیز موثر باشد، وبه قول مرحوم علامه طباطبایی "آنچه آیه بر آن دلالت دارد بیش از این نیست كه دست كم بعضی از انواع دیوانگی مستند به مس جن است واستناد جنون به عللی چون شیطان، موجب ابطال علل طبیعی نیست، بلكه علل غیر طبیعی در طول علل طبیعی هستند نه در عرض آنها".

از همه اینها بگذریم، مجموع آیه چندان معنی روشنی ندارد كه آن را با علم ناسازگار بدانیم ویا بگوییم كه وحی الهی با منطق مردم آن روز مردم،سخن گفته است.

‪۳)‬رجم شیطان با شهاب:
گفته‌اید :
"استاد شما علامه سید محمد حسین طباطبایی در تفسیر "المیزان" با صراحت و صداقت علمی تمام در تفسیر استراق سمع شیاطین ورانده شدنشان با شهاب های آسمانی (سوره صافات/ ‪ (۱۰-۱‬می‌گوید: تفاسیر همه مفسران پیشین كه مبتنی بر علم هیات قدیم و ظواهر آیات و روایات بوده، باطل است .امروزه بطلان آنها عینی ویقینی شده است".

شگفتا دراین گفتار علامه طباطبایی چه مشكلی است، جر اینكه برداشت مفسران از آیه ناصواب باشد، زیرا هیچگاه نمی‌توان فهم بشری را درتمام مواردصحیح واستوار خواند.

افزون بر این، یادآور شدیم، علم حق اثبات دارد نه نفی. این مسائل غیبی كه شیاطین بوسیله شهابها ازنفوذ درآسمان‌ها بازداشته می‌شوند، مساله غیبی است بالاخص درآنجا كلمه "الملا الاعلی" آمده است: "لا یسمعون الی الملا الاعلی" .

قهرا این "ملا اعلی" یك مقام تجرد و برتر از ماده است . طبعا شهابی كه برای طردآنان مامور است، مناسب مقام خودخواهد بود، وتفسیر علامه با توجه به این جملات كه می‌گوید: "غرض ازآسمان به قرینه (الملااعلی) شاید عالم ملكوت باشد كه مسكن ملائكه است" درست به نظر می‌رسد.

چند نصیحت پدرانه:

‪۱)‬عزیزم شما در این نامه خود، متجاوز از ‪ ۴۰‬بیت از مولوی و گاهی از غیر اونقل كرده‌اید وكوشش نموده‌اید كه مقاصد خود را با مضامین اشعار اوتطبیق دهید،ولی آیا شایسته نبود فارغ التحصیل دبیرستان علوی وشاگردمطهری درباره تحقیق در حقیقت وحی به خود قرآن مراجعه كند و از خود قرآن این مساله را بپرسد وبا استنطاق آیات، مشكل را حل كند؟

‪ (۲‬اگر من در نامه خود نوشته ام "عواملی در كار است تا از شما بهره كشی كنند" مقصودم این است كه سخنان جنابعالی در زمانی مطرح می‌شود كه غرب و غربیان كمر بر اهانت به پیامبر اكرم (ص) بسته‌اند ومصاحبه اول ودوم شما درست در زمانی مطرح می‌شود كه نشریات دانماركی، كاریكاتور های موهن بر ضد پیامبر اسلام را منشتر كرده اند، ونماینده ملحد پارلمان هلند نیز می خواهد با نمایش فیلمی، قرآن را در انظار زشت ونا موجه جلوه دهد.

‪۳)‬در مصاحبه آمده است: من مایلم پس از بازگشت به ایران در صورت امكان از حضرت آیت الله دعوت كنم تا محیطی امن وآرام، گفت وگویی حضوری صورت پذیرد.

من از این پیشنهاد بسیار خوشحالم، به نشانه آنكه،آن مذاكره حضوری در خانه جناب آقای فاضل میبدی، به ابتكار من بوده،همچنانكه دعوت جنابعالی به دیدار از موسسه امام صادق(ع) به درخواست من صورت پذیرفت، اما من از مناظره به این معنی كه خودنمایی نمایم و خویش را مطرح كنم، بدورم، بلكه آرزوی من این است كه در محیطی كه شما بپسندید، بحث وگفت وگوی علمی را تا روشن شدن حقایق، ادامه دهیم.

‪۴)‬در پایان نامه خود آورده اید: به حكم وظیفه وجدانی از حضرت آیت الله می طلبم تا در مقابل انحرافات علمی واخلاقی نیز ساكت ننشینند واگر ظلم وجفایی برمظلومی می‌رود،آرام نگیرند، وبه پیمان خداوند با عالمان وفادار باشند وبا جفاكاران همسویی نكنند ودراین طریق، مثال واسوه دیگران باشند.

آیا این جمله ها، بی‌لطفی وبی حرمتی نسبت به اینجانب نیست، كی ما با جفاكاران همسو وهم كاسه بوده ایم؟ !بنده هشاد واندی سال ازعمرم می‌گذرد، از روزی كه خود را شناختم جز با قلم وكتاب، تدریس و تبلیغ كاری نداشته ام وپیوسته حدیث پیامبر را گوشزد می‌كردم كه"لن تقدس امه لم یوخذ للمظلوم حقه من الظالم غیر متعتع".

ولی توجه داشته باشید كه امروز ظلمی كه بر رسول خدا و مسلمانان صورت می گیرد، در تاریخ سابقه نداشته است ودولتهای ظالم وغاصب از یك سو برشخصیت رسول اكرم (ص) وتعلیمات بشردوستانه او می‌تازند واز سوی دیگر حقوق و آزادی های پیروان او را آچ‌شكارا زیر پا می‌گذارند.

اكنون بیایید با هم عهد ببندیم كه در این كارزار جانب مظلوم را بگیریم و با ستمگر درافتیم وحق مظلوم را بستانیم وبا كمال افتحار از مظلوم دفاع كنیم.ك/ ‪۴‬
قم- موسسه امام صادق(ع) جعفر سبحانی

مرتبط:"قرآن، انسانی و خطاپذیر است"متن اصلی مصاحبه متن انگلیسی ترجمه شده توسط نشریه ZemZem نقد استاد بهاء الدین خرمشاهینقد آیت‏الله سبحانی
 
پاسخ دکتر سروش به آیت الله سبحانی (بشر و بشیر)
دکتر سروش قبل از انتشار مصاحبه، متن آن‏را تایید کرده‏بود
  
 
 
محمد حسین
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۳:۱۵:۰۱
درود خدا و پیامبر اعظم بر عالم جلیل القدر جهان اسلام، حضرت آیت الله العظمی جعفر سبحانی (حفظه الله) (53816)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۹:۰۵:۲۵
من این کامنت را اینجا می گذارم، برای روشن شدن موضوع این مناظره. هر کس یکبار بهش فکر کنه و رای بده.
این جمله را در نظر بگیرید :
\"هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد\"
این جمله درست است یا غلط؟ اونهایی که میگن درسته، موافق را تیک بزنند، اونهایی که میگن غلطه، مخالف را تیک بزنند. اگر کسی دلیلی در رد یا قبول آن دارد، خوبه به عنوان پاسخ بنویسه. (53832)
 
داریوش عجمی
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۰:۵۲:۴۹
جمله شما به نظر من صحیح نیست به نظر من آن را باید به شکل زیر تصحیح کرد:
حقیقت مطلق همواره وجود دارد اما شناخت مطلق حقیقت هرگز برای انسان امکان پذیر نیست. انسان همواره جلوه های محدودی از حقیقت را مشاهده و درک می نماید. (53854)
 
طراح سوال
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۷:۵۷:۲۰
سلام. حرف شما می تواند نادرست باشد. مثلا این حقیقت که دو گزاره نقیض همواره با هم جمع نمی شوند یک حقیقت مطلق است که برای همه قابل دسترس و قابل درک است. (53962)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۰:۵۸:۰۰
به لحاظ فلسفی اگر کسی به عدم وجود حقیقت مطلق رای بدهد ، این حقیقت را که \"هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد \" نیز نسبی تلقی کرده و لذا رای خود را باطل نموده است (53855)
 
سهراب
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۱:۲۵:۰۴
به نظر من جمله زير صحيح تر است:

\" تنها و تنها يك حقيقت مطلق وجود دارد و آن اين است كه هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد.\" (53861)
 
داریوش عجمی
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۱:۵۷:۵۲
آقای سهراب عزیز
نظر شما را جلب می کنم با پاسخ آقای ناشناس که در بالای مطلب شما آمده است.
بحث علمی است ، احساسی خواب نداهید. (53873)
 
سهراب
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۲:۲۸:۳۷
اتفاقا بنا به دلايل علمي ، ( اگر با استنتاجات فلسفي آشنا باشيد) جمله من ايرادي را كه دوست ناشناس وارد كرده اند را برطرف مي كند.
فكر نمي كنم در اين مورد اصلا احساسي برخورد كرده ام. (53874)
 
احمد
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۰۱:۲۷:۳۷
این همان حرف سوفسطائیان است؛ همان‌هایی که سقراط در مقابل تفکرات اشتباهشان ایستاد و نادرستی حرفشان را به آن‌ها ثابت کرد.
شیوه‌ی سوفسطائیان به این صورت بود که یک روز در دادگاهی در یونان به عنوان وکیل مدافع یک متهم حاضر می‌شدند و با دفاعیات خود او را تبرئه می‌کردند. روز بعد به عنوان وکیل شاکی با دستمزد بیشتر وارد عرصه شده و کاری می‌کردند که دادگاه رأی مخالف رأی روز قبل خود بدهد.
سوفسطائیان آن‌قدر در شیوه‌های بحث و جدل ماهر شده بودند که ادعا می‌کردند حقیقت تابع تفکر و نظر ماست، و حقیقت مطلقی وجود ندارد. در صورتی که ایشان با اتکا به جهل مخاطب و با روش‌هایی که بعداً به افتخار ایشان! سفسطه نام گرفت، حرف خود را به کرسی می‌نشاندند.
امروز بعد از قرن‌ها، حرف سوفسطائیان و مکتب شک‌گرایی دوباره زنده می‌شود و این حرف‌ها را به عنوان یک مطلب «علمی» و «جدید» به خورد ما می‌دهند؛ (اگر با استنتاجات فلسفی آشنا باشید...!) (54057)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۷:۵۳:۳۷
سلام من طراح سوال بودم. حرف شما غلط است. چون جمله ای که داخل گیومه قرار دارد خود صحیح و غیر از جمله اول است. پس شما در واقع دو گزاره مطلقا صحیح را اثبات کرده اید :

1) \"هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد\" (بنابر جمله داخل گیومه خودتان)
2) \"تنها و تنها یک حقیقت مطلق وجود دارد و آن این است که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد\" (عین جمله داخل گیومه شما)

با این کار شما به تناقض می رسید. چون جمله دوم با اول در تناقض است! (53959)
 
رنا
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۰۸:۰۵:۵۷
حقیقت مطلق وجود دارد. و آن ذات اقدس الهی است. (54075)
 
حسين
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۰۹:۴۲:۴۸
در مباحث روانشناسي فردي موضوعي هست تحت عنوان ادراك يا همان ‏Perception‏. در اصطلاح ‏تخصصي ادراك اينگونه تعريف ميشه: نحوه تفسير و سازماندهي ذهني ما از هر آنچه كه بواسطه حواس ‏دريافت مي‌كنيم. ‏
نظريه پردازان روانشناسي در اين رابطه ميگن: نوع ادراك فرد تعيين كننده واقعيت‌ها براي فرد هستن. ‏به عبارت ديگه، تفسيري كه فرد از حوادث داره براش نموده حقيقت و واقعيته. يعني هر فرد تصور ميكنه ‏آنچه كه ادراك ميكنه عينه حقيقت و واقعيته در حاليكه در بسياري از مواقع ميان ادراك ما و واقعيت ‏تفاوت و فاصله وجود داره. يك مثال ساده در اين رابطه خطاي ديده كه ما يك تصوير رو به گونه‌اي خاص ‏ميبينم و تفسير ميكنيم در حاليكه ممكنه اصل و واقعيت چيز ديگري باشه.‏

اگر با اين ديد به موضوعات و مباحث تفكري نيز نگاه كنيم به اين اين نتيجه ميرسيم كه حقيقت و واقعيت ‏مطلق وجود نداره و هر كس بنا بر تفسير خودش يك مساله رو واقعيت ميدونه در حاليكه تفاسير و برداشت ‏ديگران لزوماٌ با فرد مذكور يكسان نيست. از اين رو شايد بتونيم بگيم كه واقعيت‌ها و حقيقت‌ها همه ناشي ‏از نوع نگرش، تفسير و برداشت ما از موضوعات هستن، و چون اين برداشت‌ها و پنداشت‌ها از فردي به فرد ‏ديگه فرق ميكنن پس واقعيت مطلق وجود نداره.‏

حقيت‌ها رو تفاسير ما از اونها شكل ميدن. يعني حقيت‌ها در ذهن افردا مختلف با هم تفاوت دارن. پس به ‏نظر من حقيقت مطلق وجود نداره. ‏ (54103)
 
طراح سوال
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۱۷:۰۳:۵۱
دوست عزیز!
این جمله که \"هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد\" یک تناقض است. چون خود این جمله یک حقیقت مطلق پنداشته شده است! آنچیزی که شما از روانشناسی غرب بیان نمودید، در حقیقت با فرض صرفا مادی بودن ذهن درست است، که برای اثبات خلاف آن هم می توان از فلسفه استفاده کرد.
دلیل ساده آن این است که ما ادراکاتی داریم که در همه ثابت است. مثل محال بودن جمع دو جمله متناقض. این خصوصیت (ثابت بودن ادراک) نشانه جنبه غیرمادی ذهن (علاوه بر جنبه مادی آن) است. چون ماده دارای خصوصیت تغییر و تحول است، نمی توان برخی تصورات که هرگز تغییر نمی کنند را دارای منشا مادی دانست. (54251)
 
علی
۱۳۸۶-۱۲-۲۷ ۱۲:۴۸:۴۵
بسمه تعالی
کسی که وجودحقیقت راانکارمیکردشخصی به اوگفت که:اینکه میگویی حقیقتی وجودنداردحقیقت نیست چون خودت گفتی که حقیقتی وجودندارد.
پس جواب اینست که آفتاب آمددلیل آفتاب (54393)
 
ابوالفضل فاتح
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۴:۰۹:۱۰
بسمه تعالی
منطق و ادب و آداب حضرت آیت الله سبحانی در پاسداشت حریم وحی، بسیار زیبنده و افتخار آمیز است. این نوشته از جمله نوشته هایی بود که آرزو می کردم هرگز پایان نمی یافت. مرور چندین باره ی فراز پایانی سخن حضرت آیت الله سبحانی را به خودم و هر عزیزی که آن را می خواند یادآور می شوم که « توجه داشته باشید كه امروز ظلمی كه بر رسول خدا و مسلمانان صورت می گیرد، در تاریخ سابقه نداشته است ودولتهای ظالم وغاصب از یك سو برشخصیت رسول اكرم (ص) وتعلیمات بشردوستانه او می‌تازند واز سوی دیگر حقوق و آزادی های پیروان او را آ‌شكارا زیر پا می‌گذارند. اكنون بیایید با هم عهد ببندیم كه در این كارزار جانب مظلوم را بگیریم و با ستمگر درافتیم وحق مظلوم را بستانیم وبا كمال افتحار از مظلوم دفاع كنیم». (53818)
 
سید علی قادری
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۷:۲۸:۳۱
بسمه تعالی
با اهداء سلام به همه دانشمندان، علی الحساب ادب و نزاکت حضرت سبحانی را باید ستود. آری این گونه می توان مزرعه علم را آبیاری و خوشه های شاداب از آن برداشت.
سید علی قادری (53824)
 
سینا
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۸:۴۵:۰۰
فرق اقایان سبحانی و سروش با هم این است که سخنان سبحانی بیشتر برگرفته از قران و احادیث است و سروش بیشتر دنبال مسایل عقلی است. جوانان امروز کمتر با قران و احادیث مانوس هستند و بیشتر دنیال دلایل عقلی هستند.اگر روحانیون و حوزه ها می خواهند در نسل جوان نفوذ کنند و منشا اثر باشند باید با زبان خودشان(جوانان) با آنها سخن گویند (53827)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۹:۰۴:۲۸
در اسلام و قرآن همه چيز بر مبناي عقل است و ايمان بي تعقل يعني هيچ! (53831)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۹:۱۶:۰۱
درود خداوند متعال بر تمامي انديشمندان آزاده و منصف همچون آقايان سبحاني و سروش و براي ان انسانهاي كم سواد و بيچاره اي كه به حريم دانشمندان جامعه توهين مي كنند و قدرنشناسند متاسفم (53834)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۰۹:۳۴:۴۸
جوانان امروز از اسلام تقلیدی فراری هستند و دنبال اسلام تحلیلی می گردند. باید زمینه را برای بسط اسلام تحلیلی مخصوصا از طریق مناظره آماده نمود. (53838)
 
سلام
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۰:۱۲:۴۰
بهتر است کمی جمله تان را اصلاح کنید. فرق آقای سبحانی و سروش این است که ...\"سخنان سبحانی بیشتر برگرفته از قران و احادیث است و سروش بیشتر دنبال مسایل عقلی است.\" جناب سینای محترم ، جناب سروش بیشتر به دنبال مسائل تجربی هستند و شاید بهتر است بگویم آقای سبحانی بیشتر با قرآن و عقل پاسخ می گوید و جناب سروش سعی می کنند مسائل تجربی را با زبان شعر و حس اثبات نمایند البته در بزرگی و روشنی فکر ایشان اصلا شکی نیست . اما شاید در انتقال مفاهیم اندیشه خود کمی خست به خرج می دهند. ضمن اینکه با بیان شما نیز موافقم که می بایست علمای محترم به زبان امروزی صحبت کنند. اما توجه داشته باشید که ما جوانهای امروزی نیز می بایست کمی خودمان را بالا بکشیم . تا به کی می بایست ندانستن خودمان را به گردن دانندگان بگذاریم. (53845)
 
احد اسدی
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۰:۳۰:۵۹
نامه ایت الله سبحانی بسیار خواندنی و قابل تامل است.
ولی به نظر من هدف دکتر سروش باز کردن دریچه ای است که بعد از 1400 سال کسی نتوانسته به ان نزدیک شود.
به جسارت و شجاعت دکتر سروش ارزش می گذارم.
ولی نامه ایت الله سبحانی را نمی شود برای باز کردن ان دریچه نا دیده دانست.
زیراا گر دریچه ای که دکتر سروش میخواهد باز کند شاید بجای روشنایی به تاریکی محض و گمراهی منجر شود. (53849)
 
سهراب
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۰:۴۷:۴۷
البته كه ايشان آيت ا.. هستند و من هيچ.
البته كه ايشان سالها تحقيق و پژوهش كرده اند و من هيچ.
و البته كه ايشان بيشتر بايد بدانند و قاعدتا من هيچ.

ولي ...

حقيقتا با اين عقل كمي كه دارم چند تا سوال از آيت ا.. دارم.

اول -- مگر مي شود كه شما بخواهيد چيزي و مساله اي را در موردش حرف بزنيد و از خود آن مساله براي اثبات مساله استفاده كنيد؟شما مي خواهيد اثبات كنيد كه قران خطاپذير نيست و بعد بگوييد بيا اينهم اثبات و استدلال كه قرآن گفته است كه قرآن خطاپذير نيست.من با اين عقل كمم از اثبات آيت ا.. چيزي را نفهميدم.

دوم -- بنده با اين عقل كمم از ايت ا.. سوال مي كنم كه اگر قران در بعضي جهات در زمان و مكان محدود نيست ، پس چرا مساله كنيز را مطرح مي كند؟
آيا قران عنواني مانند كنيز را قبول دارد؟
آيا از نظر قران زناني در جامعه ميتوانند نقش و پست كنيز را داشته باشند كه قران در مورد آنها و حق و حقوقشان حرف زده؟
و آيا اگر قران در اين زمان نازل مي شد ، بازهم مساله كنيز را مطرح مي كرد؟

سوم -- اگر در اينجا فقط بحث دو دانشمند مطرح است و در خلال اين بحثها قرار است كه ما به عنوان ناظران و شنوندگان اين بحث ، بر اساس عقل و منطق خودمان يكي را قبول كنيم ،
صحبتهاي جناب آيت ا.. در حمايت از مجيد مجيدي چه جايگاهي دارد؟
آيا آيت ا.. از اين مي ترسند كه منطقشان را ما قبول نكنيم كه همانند بحثهاي انتخاباتي تبليغ مي كنند؟
به نظر شما آن بحث احساسي مجيد مجيدي كه بيشتر مجيز گويي را به ذهن متبادر مي كند تا يك برداشت عقلي و منطقي حقيقتا ممكن است كفه منطق و استدلال را به نفع شما در اين مناظره علمي سنگين تر كند؟يا اينكه مي خواهيد از اثرگذاري معروفيت ايشان بر عوام بهره ببريد؟

چهارم -- جناب ايت ا.. اگر قرار بود همان مدل شما از نبوت جوابگو باشد ، و شبهه را برطرف كند كه ديگر نيازي به ارائه مدلهاي ديگر نبود.حداقل اظهار نظر سروش در اين است كه جنابعالي و چند نفر ديگر را مجبور به فكر كردن كرد و يا اگر هم قبلا فكر مي كرديد و كسي حاصل اين فكر شما را نمي شنيد و نمي ديد ، جناب سروش به بركت ارايه اين مدل باعث شدند كه حاصل افكار شما در تيراژ هزاران نسخه و توسط هزاران نفر در اقصا نقاط دنيا و با امكانات همين تارنماها ببينند و بخوانند و اين امر مبارك و ميموني است.و در واقع مساله بر سر همين است كه ياد بگيريم بدون تكفير كسي حرف بزنيم ، مناظره كنيم ،استدلال كنيم و در نهايت نيز بدانيم كه نظر شما و جناب سروش كه عوض نمي شود.اين بحثها براي ما خوب است كه بدانيم كفه ترازو به سمت چه كسي سنگين است و يكي را انتخاب كنيم.
در اين انتخاب شما به ما احترام بگذاريد و اجازه دهيد كه ما بدون اظهار نظر شماها در مورد تكفير ديگري ، خودمان انتخاب كنيم.شما بهتر است به فكر استدلالهاي بهتر و بيشتري باشيد كه ما را بهتر به درجه اقناع برساند.
اصل همين بحث مناظره و فكر مبارك و ميمون است و پويايي را براي جامعه به ارمغان مي آورد.و اينها همه به بركت و يمن متفكري چون سروش مهيا شده است.
با تشكر و اميد به اينكه نظرات اين حقير را ببينيد.و با اين توضيح كه اين نظرات در حد فكر و عقل خودم مي باشد. (53851)
 
علي
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۳:۳۱:۲۰
به عنوان يك مدافع سروش از جناب آقاي سبحاني تشكر مي كنم با سعه صدر با موضوع برخورد كردند.
به باور من هنوز پاسخي مستدل كه فصل الخطاب بحث باشد از طرف هيچكس داده نشده و جنس پاسخهاي آيه اله سبحاني هم اگر چه منسجم تر ، پاك تر ، و قابل تامل تر است اما همچنان چون تكيه بر خود قرآن مي كنند كه اتفاقا محل مناقشه در اين بحث است نمي تواند به طور كامل بحث را تو ضيح دهد.
البته به نظرم مشكل نظريه پردازي دكتر سروش هم عدم انسجام دروني بحث است كه بايد فكري براي اين موضوع بكنند. (53893)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۴:۵۳:۰۸
به نظر من در مجموع حق با آقای سروش است
در هر حال اگر موافق هستید لطفا اظهار نظر نمائید (53910)
 
ناشناس
۱۳۸۷-۰۸-۰۵ ۱۳:۳۲:۰۷
بزرگان دین وبندگان افضل رب چندین سالاست که کاردین رااز طریق تحقیق بدست می آورند نه از طریق تقلید .وایمان خود را ازعارفان گرفته ومی گیرند نه از فقیهان .بیاید بدون تعصب قضاوت نماییم .این دکترسروش وافکار درست اوست که به ماکمک ومی تماند یک راهنما باشد.............ماچوزاهدانسیه کارخرقه پوش پنهان زدیدگان خدامی نخوردهیم /پیشانی را زداغ گناهی سیه شود بهتر زداغ مهر نماز از سر ریا/نام خدا رانبردن ازآن به که زیر لب بهر فریب خلق بگویی خداخدا.به امید آزادی ........ (87019)
 
لوک
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۵:۲۲:۴۹

\"هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد\"
این جمله درست است یا غلط؟ اونهایی که میگن درسته، موافق را تیک بزنند، اونهایی که میگن غلطه، مخالف را تیک بزنند. اگر کسی دلیلی در رد یا قبول آن دارد، خوبه به عنوان پاسخ بنویسه.


مرگ تنها حقیقتی است که وجود دارد
(فکر میکنم برنارد شاو بود البته به مضمون) (53918)
 
ناصر
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۵:۵۸:۲۵
در پاسخ به دوست عزیز که نظر سنجی در رابطه با مطلق بودن حقیقت نوشته اند، فقط میتوان گفت: \"حقیقت مطلق فقط ذات باری تعالی است و لا غیر\". (53926)
 
حسین
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۶:۲۷:۲۳
فارغ از راستی آزمایی، دو نکته را در مورد این مجادله متذکر می شوم:
1) در روزگاری نه چندان دور (اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد) که بسیاری از جوانان عطشناک افکار احیاگرایانه دینی دکتر شریعتی بودند شاهد به بن بست کشاندن واکاوی و طرح افکار او بودیم. از جمله مبلغان و در عین حال منتقدان تفکر شریعتی، آقای دکتر سروش بودند که همواره سخنرانی ایشان در سالگرد مرحوم شریعتی بر هم می خورد. حال آنکه دیدگاه احیاگرایانه شریعتی اگرچه انتقاداتی به روحانیت سنتی داشت اما از یک طرف سعی در بازتعریف مفاهیم اخلاقی ای چون ایمان، توکل، عشق در حوزه خصوصی و مفاهیم اجتماعی اسلامی ای چون جهاد، شهادت و حج از طرف دیگر داشت. علیرغم تمام ایراداتی که به دیدگاه شریعتی وارد بود برایند آن، گرایش جوانان به سوی دین بود. این نقطه تاریخی درست همان جایی است که اگر اندیشمندان آزاده ای چون حضرت آیت الله سبحانی در حوزه علمیه، در حمایت از بسط و در عین حال نقد افکار شریعتی همت می گماشتند بدلیل خیل عظیم طرفداران آن مرحوم، امروزه زبان مشترکی با طیف جوان پیدا کرده بودند تا در چنین گذرگاههای حساسی آنان را از عقوبت مسیر آگاهی دهند. این زبان، همان زبان عقل گرایی است که آقای دکتر سروش سالها در رشد و بالندگی آن کوشیده و هم اکنون از آن سود می برد.
2) نکته دیگری که حضرت آیت الله سبحانی به کرات آن را متذکر می شوند این شگفتی است که تربیت شده دبیرستان علوی و شاگرد ممتاز شهید مطهری چنین سخنانی بر زبان جاری کرده باشد. مگر در مصاحبه آقای دکتر سروش نیامده است که \" اندیشمندان سده‌های میانه غالباً این نظرها را به شیوه‌ای روشن و مدون بیان نمی‌کردند و ترجیح می‌دادند آن‌ها را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفافه بیان کنند. آن‌ها نمی‌خواستند برای مردمی که توانایی هضم این اندیشه‌ها را نداشتند، ایجاد تشویش و سردرگمی کنند.\" حال چگونه است که در روزگاری که به قول حضرت آیت الله، عوامل گمراه‌كننده طیف جوان، از ماهواره‌ها گرفته تا فیلم‌ها و رادیوها و افكار و اندیشه‌ها، همگی ایمان جوانان ما را نشانه گرفته‌اند، آقای دکتر سروش به ترجمه قبض و بسط شریعت به زبانی عریان و فارغ از لفافه های پیشین همت می گمارند. به نظر می رسد که خواستگاه این گشایش باب مجادله از یک بحث کلامی-فلسفی فراتر باشد. زیرا این بحث می توانست در بیانی که فقط برای اهل فن قابل درک است صورت پذیرد و یا به یادگار برای اندیشمندان نسلهای بعدی می ماند. آنچه مسلم است بد اخلاقی های صورت گرفته با او که در واژه \"دولت احمدی\" نمایان است او را به چنین مجادله ای کشانیده است. فکر می کنم قبل از اینکه این دو بزرگوار به ورطه مجادله ای بی پایان روی آرند، بهتر است به مبحث اخلاق (حداقل مستقل از دین آن) به عنوان تنها عامل نجات دهنده همگان، روی آریم. به نظر می رسد که در این مجادله همگی از پیش بازنده اند. اخلاق این گوهر فراموش شده در زندگی روزمره ما، هم اکنون شکیبایی رهبران و اساتید عرفان و اخلاق ما را نیز به چالش کشانیده است. هم اکنون که دین از سوی هر دو، سیاستمداران و دانشمندان به بازیچه گرفته شده است، اخلاق می تواند گره از کار فرو بسته ما بگشاید. (53939)
 
مهدی
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۸:۲۱:۱۵
در رابطه با نکته اول \"آقا سهراب\" لازم به یادآوری و تذکر است که ظاهرا آقای سروش فعلا اصل وحیانی بودن و از جانب خدا بودن قرآن را قبول دارند. منتها نکاتی در رابطه با نحوه ابلاغ این پیام دارند. لذا استناد به آیات قرآن برای آقای سروش می بایست قابل قبول باشد. گرچه توضیحات آقای سروش قدری دو پهلو و خالی از استناد به مبانی عقلی و یا نقلی بیان شده است که ممکن است دوستی مثل آقا سهراب چنین تصور کند که استدلال از خود قرآن برای آقای سروش قابل مقبول نیفتد. امید وارم حقیقتا این استنباط دوستمان صحیح نباشد.
در رابطه با سایر نکات ایشان نیز گفتنی هایی هست اما به این نکته بسنده می کنم که خوب است ما خوانندگان نیز همان سعه صدر و تحملی را که از اندیشمندانمان توقع داریم، داشته باشیم و این تحمل و سعه صدر در نحوه گوش دادنمان و کامنت دادنمان نیز نمایان باشد. تا امکان روشن شدن حقایق و تکامل معرفت ما نسبت به معارف دینی مان در فضایی بدور از هرگونه تعصب، مغالطه گری و ... میسر شود. (53974)
 
سهراب
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۱۱:۳۶:۴۳
حتي براي اثبات خدا نيز نمي توانيد از خود خدا براي اثبات خدا استفاده كنيد.با اينكه امروزه كمتر كسي را پيدا مي كنيد كه به خدا اعتقاد نداشته باشد.
مساله يك مساله اعتقادي نيست.بلكه مساله اي است كه بايد اثبات شود. (54146)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۱۳:۵۸:۵۷
چون جناب سروش مرتباً به جای استدلال، از اشعار مولانا استفاده می‌کنند، بنده هم استدلال را با یک شعر او همراه می‌سازم:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رخ متاب
برهان‌های بسیاری برای درک وجود خداوند آمده است؛ اما باید قبول کرد که هیچ استدلال خودبنیادی برای اثبات وجود خداوند ممکن نیست؛ چگونه ممکن است آفریده‌ی خدا و موجود محدود با تکیه بر عقل صرف، خدا را اثبات کند؟
مثل این است که بدون این که بر «اصول اقلیدس» تکیه کنیم، بخواهیم به سراغ هندسه‌ی مسطحه برویم و قضایای متعددی را اثبات کنیم!
متأسفانه ما منتظریم که مگر خداوند شخصاً به ما وحی کند تا بدانیم او وجود دارد، اما چنین چیزی ممکن نیست چون خدا صرفاً به برخی از انسان‌های لایق در این دنیا وحی می‌کند؛ این که بخواهیم همه چیز برایمان واضح و بدون تردید برایمان قابل درک باشد، جز پس از مرگ برایمان ممکن نیست. (54187)
 
محمد
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۹:۲۵:۳۰
سهراب عزيز
تمام مطلب همان است كه شما مطرح كرديد
ولي به نظر ميرسد حضرت ايت اله وقت ندارند كامنتهاي
امثال ما و شما مطالعه نمايند

اكر جواب گرفتيد ما را مطلع نمائيد
موفق باشيد (53991)
 
طراح سوال
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۱۹:۵۰:۲۵
خوب دوستانی که به سوال من پاسخ دادید.
جواب سوال بسیار واضح بود. چون در صورت درست بودن این گزاره به تناقض می رسیم. پس به این نتیجه می رسیم که حتما حقیقت مطلقی وجود دارد. توجه داشته باشید: حقیقت و واقعیت دو مفهوم متفاوت در فلسفه هستند. حقیقت یک گزاره درست است و واقعیت یک موجود عینی خارج از ذهن. دوستی ذکر کرده بود که \"حقیقت وجود دارد ولی ما هرگز نمی توانیم آن را درک کنیم\".
این جمله را می توان اصلاح کرد. هر چیز در ذهن دو معنا را به دنبال دارد. یکی چیستی و دیگری هستی. اگر منظور درک چیستی باشد، این جمله به صورت صحیح زیر در می آید :

\"واقعیت هایی وجود دارند که ما نمی توانیم چیستی آن را درک کنیم (مثل خدا که وجودی بی قید و نامحدود است)\"

ولی ما می توانیم به هستی واقعیت ها آگاه شویم، چون می توانیم وجود و هستی خداوند را اثبات کنیم (حکمت متعالیه ملاصدرا و اصالت وجود یکی از بهترین راه هاست).

حالا از شما می خواهم که کمی فکر کنید و ببینید، نسبت تفکر دکتر سروش با جمله \"هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد\" چیست؟ آیا اساسا بین کلیت حرف های دکتر سروش و عبارت فوق نسبتی وجود دارد؟ آیا کلیت این حرف بیان این جمله است یا رد آن؟ لطفا با ذکر دلیل به بیان نظر خود بپردازید. (53993)
 
داریوش عجمی
۱۳۸۷-۰۱-۰۷ ۱۴:۴۶:۱۹
دوست گرامی که طراح سوال هستید:
جمله من را درست نقل نکردید من نگفتم \" ما هرگز نمی توانیم حقیقت را درک کنیم\" بنده عرض کردم :
حقیقت مطلق همواره وجود دارد اما شناخت مطلق حقیقت هرگز برای انسان امکان پذیر نیست. انسان همواره جلوه های محدودی از حقیقت را مشاهده و درک می نماید.
پس بحث بر سر هرگز نتوانستن نیست. ما به طور مطلق نمی توانیم این کار را انجام دهیم این به این معناست که به طور نسبی می توانیم.
توجه جنابعالی و دوستان دیگر را به این نکته جلب می نمایم که (این عقیده بنده است) مطلق بودن حقیقت و توان انسان به عنوان جزئی از کل حقیقت در درک آن (حقیقت به عنوان یک کل) دو مقوله جدا از هم هستند اینکه انسان هرگز نمی تواند به طور کامل حقیقت را درک کند نقض کند حقیقت نیست بکله نشانه نقص در ما است.انسان در جهان بیرون محدود به ظرف زمان و مکان است و در جهان ذهن محدود به ادارکات خود از جهان بیرون.
انسان به عنوان یک جزء نه تنها نمی توان از ماهیت کل به طور مطلق مطلع شود(مجدداً تاکید می کنم به طور مطلق ، چون می تواند به ادارکات کلی خود مدلی ناقص اما کلی برای حقیقت بسازد) بکله به دلیل غیر قطعی بدون ادراکات او از جهان بیرون هرگاه بخواهد یکی از وجوه حقیقت را دقیقتر شناسایی و درک نماید از دقت خود در درک سایر وجوه حقیقت خواهد کاست.
با توجه به اینکه درک کامل حقیقت با شناخت کامل تمام وجوه آن امکانپذیر می باشد انسان نخواهد توانست به طور مطلق و کامل حقیقت را درک کند.
ما جزئی از کل هستیم و احاطه ادارکی جزء به کل هرگز امکان پذیر نیست.
به نظر من با توجه به این امر شما اگر بخواهید با شروع این بحث به نتیجه برسید چون جواب مثبتی برا ی آن نمی توان یافت عملاً ادامه بحث را با مشکل مواجه خواهید نمود.
از همه این مسائل که بگذریم خدایی با طرح این سوأل خوب ملت را سر کار گذاشته اید.خسته نباشید. (55009)
 
علی
۱۳۸۶-۱۲-۲۵ ۲۲:۵۸:۰۵
قومی متفکرند اندر ره دین/
قومي به گمان فتاده در راه يقين/
ميترسم از آنكه بانگ آيد روزي/
كي بيخبران راه نه آن است و نه اين (54026)
 
حسين
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۰۹:۴۹:۳۰
دوست خوب من
به قول يكي از بزرگان اگر ميان انتخاب دو موضوع مخير باشم:
1- با خدا زندگي كنم و پس از مرگ متوجه شوم كه خدايي وجود ندارد
2- بدون خدا زندگي كنم و پس از مرگ متوجه شوم كه خدايي وجود دارد

همواره مورد اول رو انتخاب خواهم كرد

دوستان عزيز شما چطور؟ (54105)
 
سروش
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۰۲:۳۵:۳۷
لذت می برم از بحث های علمی و اخلاقی. فقط یک توصیه میکنم و این است که بهتر است کمی قبل از اظهار نظر مطالعه کنیم. هم آقای سروش اهل مطالعه است و هم آیت الله سبحانی. پس به جای گفتن حرف های بدون پشتوانه فکری و تبلیغاتی، بهتر است سکوت کنیم و مطالعه کنیم. (54065)
 
دوست
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۰۹:۰۰:۵۴
بحث استاد سبحانی واقعا جالب بود. من شخصا براي اين دانشمند پرهیزگار که عمری با برکت داشته و بسیار با ادب و نزاکت به گفتگوی علمی پرداخنه تشکر میکنم.
واقعا از بیانات ایشان مظوظ شدم. (54090)
 
مجید
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۱۰:۱۸:۴۶
سلام بر دوستان
من متاسفم میدانید چرا:
1)دین اسلام و شریعت الهی محمد آنقدر مظلوم شده است که حتی مسلمان نماها(سروش)هم طوری صحبت میکنند که شیاطین برای هورا میکشند .ایکاش ایشان کمی منیت و همان که حجاب اکبر شده است را کنار میزد.
2) متاسفم از اینکه عقول و ذهنهای فعالی چون آقای سبحانی باید صرف جوابگوئی به خودی ها شود خودی هایی که گول شیطان را خورده اند و هدفی جز مغشوش کردن ذهن جوان ایرانی ندارند اینها دوست دارند جوان ایرانی در همان پله اول بایستند با این شبه ها حس حرکت و تعالی را از ایرانیان میخواهند بگیرند خدایا لعنتشان کن.
3)متاسفم برای تمامی بشریت و خودم که همه خودمان را از برکت وجود حضر بقیه الله الاعظم عج الله تعالی فرجه محروم کرده ایم و طوری حرف میزنیم که انگار این شریعت و این دین بی صاحب است.
ای سید و مولای ما به ما نیرو ده و عنایتی کن تا در مقایل دسیسه های شیطان برای کم رنگ کردن اعتقاد به شما بایستیم.
یا صاحب الزمان به داد حوزه های علمیه برس.
یا صاحب الزمان به داد دانشگاه های ما برس.
یا صاحب الزمان به داد مردم دنیا برس.
الهم عجل لولیک الفرج. (54117)
 
حسین
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۱۱:۰۰:۰۳
آنچه که همواره در جوابیه حضرت آیت الله و نیز نظرات مراجعان بدان تاکید می شود این است که چرا آقای دکتر سروش بر خلاف حضرت آیت الله سبحانی از آیات قرآنی برای ایراد ادله گواه نمی آرد. مدتها پیش از این کتاب 23 سال مرحوم علی دشتی را می خواندم. پس از این که مصاحبه آقای دکتر سروش را خواندم به یاد کتاب 23 سال افتادم که لبالب از آیات قرآنی است و در آن به عینه روح نظریه قبض و بسط شریعت را می توان یافت. حال این که آیا این کتاب که در سال 1352 در یک مجله و بعد در لبنان چاپ شده می تواند الهام بخش دکتر سروش در گسترش نظریه خود در اوایل دهه هفتاد بوده باشد یا خیر، معلوم نیست. اما حال که کار بدین جا رسیده است و دکتر سروش از استفاده از آیات قرآنی برای مستدل جلوه دادن مدل خویش ابا دارند، به جویندگان حقیقت توصیه می کنم این کتاب را مطالعه کنند (روی اینترنت پیدا می شود). پس از آن برای تک تک اجزای مدل سروش دلیل قرآنی خواهید داشت. این کتاب همواره بر روح عظیم پیامبر اسلام که بر عادات زشت جاهلی شورید صحه می گذارد. او به راستگویی و امین بودن پیامبر ایمان دارد. روح سترگی چون پیامبر که در برابر جهل و تاریکی امتش تاب تحمل نمی آرد احساس می کند که به پیامبری برگزیده شده است. و چنین است که آیات مکی مملو از معانی عمیق عرفانی است. تو گویی که مسیح زنده شده است. با مهاجرت پیامبر ، پیوستگان به اسلام فزونی می گیرند. هم اکنون او از مقام یک بشارت دهنده و تبذیر کننده به مقام رهبری نهضتی فراگیر ارتقاء می یابد، که وظیفه گسترش آن را دارند. مشکلات مربوط به مهاجرین در مدینه و خطر قریش کم کم آیات مدنی را به سوی دستورهای عملی و فقهی می راند که این از جمله بخشهایی است که دکتر سروش نیز به خطاپذیری آن اشاره می کند. در حالیکه در قبل از مهاجرت پیامبر در قرآن از لا اکراه فی الدین سخن می گوید در بعد از مهاجرت سخن از کشتار کفار در هر کجا که آنان را یافتید می آورد. اهل کتاب قبل از مهاجرت محترم شمرده می شوند، در حالیکه بعد از هجرت و پس از قضایای بنی قریظه و بنی قینقاع (و در فتح مکه) آنان را به گرویدن به اسلام و یا پرداخت جزیه آن هم به صورت تحقیر آمیزی مجبور می سازد. در جایی که به خاطر مقاومت پناه گرفتگان در قلعه خیبر دستور به قطع نخل درختان می دهد در پاسخ به اعتراض آنان بدین عمل دور از انتظار، آیه ای نازل می شود که بر پیامبر حلال است آنچه مایه استواری دین می شود. در جایی حتی دعوای خانوادگی پیامبر با زنانش در قرآن آمده است. قصص قرآنی بنا به گفته مورخین در شام به همین صورتی که در قرآن آمده است در قبل از بعثت نیز وجود داشته است. به گونه ایکه پیامبر در سفرهای تجاری اش به شام با آنها آشنا بوده است. لذا قصص قرآنی بنا به گفته دکتر سروش و مرحوم دشتی تنها نقل قول از قصص موجود بوده است.
مثالهای بیشماری را می توان یافت که اگر قرآن را خط به خط از جانب پروردگار بدانیم به قول دکتر سروش \"دچار مخمصه\" ای بزرگ می شویم. بسیاری از کسانی که متفکرانه قرآن را جستجو کرده اند بدین موارد به طور جسته گریخته رسیده اند اما فضای جدید که مرهون شجاعت دکتر سروش است را غنیمت بشماریم تا سپهر عمومی و خصوصی به یکدیگر نزدیکتر شده و حقایق بازشناخته شده بتوانند از سطح به درون قلبمان نفوذ کنند. باشد که این اخلاق نیکو را در جامعه ما به همراه آورد. (54135)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۱۹:۲۸:۳۶
اگر منظور ازحقیقت مطلق (اینست جز این نیست) باشد دراین صورت هم باید گفت هست هستی وجهان :حقیقت مطلق است که از خداوند سر چشمه گرفته یعنی در اصل خداوند حقیت مطلق است وچون صفات خدا عین ذات اوست بنا بر این صفات خدا نیزحقیت مطلق است اما در مورد نظر اقای سروش اگر منظور اقای سروش وحی مفاهیم قران یکی از راهای وحی است درست است که ظاهرا هم اقای سروش بین اوردن وحی توسط جبرائیل وبیان پیامبر منافات قائل نشده است وگفته است پیامبر هم میتواند همانند اشیائ یا جبرئیل از طرف خدا به مردم وحی را با خلق الفاظ برساند (54283)
 
طراح سوال
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۲۱:۲۸:۱۹
بحث در خطاپذیر بودن قرآن است. آقای دکتر سروش در ظاهر قبول دارند که قرآن از طرف خداست.
خوب فرض کنید، قرآن شامل حقایق مطلق نباشد. از طرفی بدیهی است که حتما حقایق مطلق وجود دارند (و از طرف همه، حتی مشرکین، قابل درک است : مثلا محال بودن جمع نقیضین، وجود واقعیات و ... ). به نظر شما خداوند در اینجا قصوری داشته است که حقایق مطلق را برای مردم نفرستاده حال آنکه آنها توانایی درک آن را داشته است؟ نظر شما چیست؟ آیا خداوند قاصر و تقصیرکار است؟
از دوستان صمیمانه تقاضا دارم که این بحث ریشه ای را دنبال کنند. (54299)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۲۲:۱۹:۲۴
بحثهای آقای سروش بیشتر تمثیلهای شاعرانه و تشبیه های جالب است اما بحث استاد سبحانی استدلال عقلی است. آقای سروش سخنی را بدون استدلال مطرح کرده اما آقاي سبحانی علمی و استدلالی بحث کرده (54304)
 
دوست
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۲۲:۳۰:۴۱
وحی یک حقیقت است که وجود آن را می توانیم اثبات کنیم اما چگونگی آن از حیطه فهم بشر بیرون است. به نظر من بهترین راه شناختن وحي آيات خود قرآن و روايات پيامبر ص است.
خیلی چیزهاست که پی بردن به کنه آنها ممکن نیست مثل معاد و خدا و ... و از جمله ماهيت وحي.
بنابراین دیدگاه استاد سبحانتی منطقي تر به نظر میرسد (54305)
 
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۲۳:۵۰:۳۰
به نظر من پذیرش جمله فوق دقیقا برابر با نفی وجود خداوند است.(کفر)

اگر کسانی که شما این جمله را از آنها نقل می کنید به دلیل پیش فرض های سکولار فکریشان از دسترسی به حقیقت عاجز مانده اند. یا به دلیل اشتباهات و تناقضات مکرر در مکاتب متنوع بشری آنقدر گیج و سرگردان شده اند که چنین ادعای کودکانه ای را مطرح کرده اند باز هم نمی توانند بگویند چون چون ما پیدا نکردیم \"پس دیگر نیست\"

دیالوگی از فیلم عنکبوت:
\"آنانی که خدای را انکار می کنند قصدی دارند مگر آنکه خود به جایش بنشینند\"
و آنانی به چنین سخنی رای مثبت داده اند قصدی ندارند مگر آنکه فردیت و نفسانیت خود را محور حیقیقت عالم قرار دهند این طور نیست؟!

ضمن تشکر از طراح سوال/ و البته آیت الله سبحانی به دلیل پاسح های قاطع و صحیح شان. (54314)
 
اسماعیل
۱۳۸۶-۱۲-۲۶ ۲۳:۵۲:۲۰
دوستان عزیز
لطفا توجه بفرمایید

بحث در خطا پذیر بودن قرآن ( معاذ الله) نیست
بحث در مورد امین بودن (بلا شک )حضرت محمد (ص) نیست
بحث در مورد قدیم یا حادث بودن قرآن است
و این بحث هر چه که باشد اصلا جای فریاد وای اسلاما را ندارد

مسلم بعضی از آیات قرآن در مورد خدا ( که اوصاف الهی را شرح میدهد) مسلم قدیم است
و عقلاَ بعضی از آیات ( شرح حال پیامبران وقایع اطراف پیامبر )
مسلم حادث است
مسلم اگر غزوات احد یا احزاب بدر پیش نمی آمد وحی درباره این وقایع عبث بود

قرآن حل المسائل نیست قرآن روش حل مسئله است پر است از استعاره و گاها بعضی از مسائل را بی آنکه به عقل آدمی
توهین کرده باشد شرح موجزی داده است

حرفهای تکمیلی دیگری دارم و محتاج به راهنمایی هستم چنانجه بستر بحث باز بود ادامه میدهم (54316)
 
محمد حسین
۱۳۸۶-۱۲-۲۷ ۰۵:۴۶:۰۷
سلام
برای ابطال این مطلب (بشری بودن وحی)، لطفا این مقاله را که توسط دکتر موریس بوکائیل در مورد اعجاز علمی قرآن و مقایسه آن با انجیل است، در سایت بیاورید :
http://www.sultan.org/articles/QScience.html

مواردی در این مقاله موجود است که از جانب خدا بودن قرآن را بی تردید تایید می کند. (54324)
 
علی
۱۳۸۶-۱۲-۲۷ ۱۲:۴۰:۴۱
بسمه تعالی
به نظرمن استلال به آیات قرآنی دراین مباحث صحیح نیست چون این یک بحث برون دینی است.وقتی آقای سروش نظرشان این است که قرآن زائیده نظرپیامبرازوی است وخطاپذیرهم هست استدلال قرآنی درردنظرآقای سروش آیاکارسازاست این قضیه به مثابه این است که کسی دراثبات وجودخدابه قرآن استنادنمایدغافل ازاینکه طرف اصلاً خداراقبول تاازقرآنش به اواستدلال کنی سخن کوتاه این که هم دکترسروش وهم منتقدین بایددلایل عقلی برای نظراتشان بیاورند. (54388)
 
هادی رجبی
۱۳۸۶-۱۲-۲۷ ۱۵:۱۶:۱۳
با توجه به اینکه اینجانب تحصیلاتی در فلسفه وکلام ندارم وصرفا خواننده هستم تا محقق صلاحیتی در خصوص رد ویا تایید کلام بزرگان در خود نمینینم لیکن به همه دوستان وسایتهای خبری و دوستان اهل سیاست که به جرم نادانی خویش بر ساحت علم وعالمان هجومی نا برابر میبرند واز بارقه مهرورزی نوازشی بر چهره زیبای انان منوازند صمیمانه وعاجزانه درخواست میکنم کمی از ادب بزرگانی چون حضرت ایت الله و دکتر بر ساحت قلم خویش بیفزایند که بی شک رضایت حضرت حق بر سیاست بازی روزگار ارجح است
والسلام (54423)
 
امین
۱۳۸۶-۱۲-۲۹ ۲۳:۴۶:۲۱
سلام.من از بعضی از دوستان که صحبت از دلیل عقلی میکنن یک سوال دارم:چه طور می شود برای اثبات وجود کسی که بالاتر از عقل آدمی است دلیل عقلی آورد.لطفا جواب دهید. (54650)
 
صادق
۱۳۸۷-۰۱-۰۴ ۰۱:۱۶:۳۱
با سلام
1- خدا قران را برای هدایت انسان نازل نمود .
2- قران را برای انسان , قابل فهم نازل نمود.
3- هیچ دلیلی وجود ندارد که خدا (منزل وحی ) , با لفافه گویی , دوپهلو گویی و ... اسبابی برای فهم غلط از وحی پیش بیاورد , چون هدف او از انزال وحی فهمیدن بشر و هدایت او بوده است .
4- پس هر تفسیری از وحی که با ظاهر آن منافات داشته باشد ( گفتم با ظاهر وحی منافات داشته باشد , نگفتم لایه دیگری معنی نداشته باشد ) باطل میباشد ( زیرا هدف خدا , فهم و هدایت انسان میباشد .

مطلب دیگری که میخواستم ذکر کنم اینست که چرا بعضی از دوستان که میخواهند باب تاویل ها و تفاسیر خاصی را باز کنند , روی این مساله مانور میدهند که : اعراب آن موقع نمیفهمیدند , آن موقع سطح درک مردم پایین بود و به همین دلیل خدا با زبان آنها ( زبان کودن ها ) سخن گفته و منظور چیز دیگری بوده و .......
چرا خود را فهمیده و آنها را ابله فرض میکنیم ؟ ابوذر , سلمان , مقداد و ... نتیجه های امروز هستند یا دیروز ؟ آنها دین را بهتر فهمیدند یا ما ؟ آیا ساخت موشک و سفینه و ماشین و ... نتیجه فهم ما هستند یا نتیجه علم ابزاری و تجمیع اندوخته های علمی ؟ و مسافرت با شتر و اسب در گذشته ها نتیجه جهل و حماقت آنان ؟
بهتر نیست کمی بیشتر بیندیشیم ؟
صادق (54744)
 
محمد رضا
۱۳۸۷-۰۱-۰۷ ۱۱:۰۸:۲۲
بهترین جوابیه اقای سروش سخن خودایشان در كتاب اوصاف بارسایان ص180است : \"نكته مهم ودر خور توجه اینست كه ما اكنون با كلام خداوند همانگونه روبرو هستیم كه پیامبر اكرم بود یعنی عین همان الفاظی كه به پیامبر نازل شد و ثبت گردید در اختیار ماست و این امر در مورد دیگر كتابهای اسمانی محقق نیست .پیامبر اكرم موظف بودند عین كلام وحی را ابلاغ كنند نه انكه مطلبی را از غیب بگیرند و بعد با زبان و بیان خودشان ان را به دیگران برسانند. به نظر بنده نظریات ایشان بخاطر همنشینی زیاد با شعر همراه با تخیلات است وبسیار فرق است میان خوب حرف زدن وحرف خوب زدن (54992)
 
omid
۱۳۸۷-۰۱-۱۰ ۲۱:۴۹:۴۲
رسانه غربی طرح شده است، هرچند که به تصریح خود سروش نظریه‌ای بدیع و تازه نیست، ولی با این وصف، طرح این نظریه از سوی ایشان واکنش‌های انتقادی گوناگونی را در جامعه ایران به دنبال داشته است. پاره‌ای از این انتقادات اما، سخت افراطی، تعصب‌آمیز، ناعادلانه و ضددمکراتیک بوده است. این نوع واکنش‌ها را به طور مشخص در مطالبی که متأسفانه از طرف یک چهره برجسته فرهنگی یعنی بهاءالدین خرمشاهی و نیز یک فیلمساز حرفه‌ای و معتبر یعنی مجید مجیدی انتشار یافته است، به وضوح می‌توان مشاهده نمود.
نیاز به گفتن ندارد که هر کسی حق دارد آرای سروش را مورد نقد و بررسی قرار دهد، اما نکته‌ای که هیچ منتقد آگاه، فهیم و تیزبینی نباید آنرا به دست فراموشی بسپارد، این است که نقادی آرای هر متفکری و از جمله سروش می‌باید، خردمندانه، منصفانه و در عین‌حال با رعایت اصل کلیدی و مهم «حق آزادی اندیشه و بیان» صورت گیرد، نکته‌ای که در نقدهای خرمشاهی و مجیدی علیه سروش به کلی نادیده گرفته شده است. در مطالب خرمشاهی و مجیدی با عنوان‌های «پاسخ‌هایی به قرآن ستیزان» و «سکوت در برابر جفای اندیشه‌ورزان دنیاطلب به پیامبر مهربانی جایز نیست» دو ادعای قابل توجه علیه سروش وجود دارد که به اعتقاد ما این هر دو ادعا به شرحی که خواهد آمد بی‌اساس و واهی است.
اولین ادعای خرمشاهی و مجیدی این است که نظریه سروش منکر وحیانیت قرآن و نیز صحت نبوت پیامبر اسلام است. این مدعا را خرمشاهی در مقاله خود چنین توضیح داده است: «مراد از قرآن‌ستیزان، تجددگرایان غرب‌گرای تأویل کننده قرآن در عصر جدید است. اینان چون از حد تأویل مجاز فراتر رفته و حقانیت و وحیانیت قرآن کریم و به همراه آن صحت نبوت پیامبر اسلام (ص) را زیر سوال برده، بلکه تا حد انکار این دو عقیده ضروری اسلامی پیش رفته‌اند، ناگزیر تعبیر و نامی مناسب‌تر از \"قرآن‌ستیزان\" برای آنان در فرصت کوتاه و مجال اندک حاضر نداریم». همین ادعا را در مطلب مجیدی هم می‌خوانیم، بدین ترتیب که:«اگر آنروز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سوال بردند و نفی کردند و یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا(س) را افسانه خواندند و یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را مرامنامه شیعه غالی برشمردند، سکوت نمی‌کردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمی‌رساندند تا علناً پیامبر را فردی عامی و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن کلام الهی را محصول بشری بخوانند».
خرمشاهی و مجیدی پس از متهم کردن سروش به انکار وحیانیت قرآن و نیز صحت نبوت پیامبر اسلام، سرانجام این فتوای فقیه‌مآبانه را صادر می‌کنند که سروش دیگر نه یک مسلمان بلکه یک مرتد و کافر است! به این سخنان خرمشاهی توجه کنید:« این گروه اندک‌شمار تجددگرایان قرآن‌شناس و خارق اجماع، حتی به قیمت آلوده شدن به ارتداد ( برگشت و خارج شدن از اسلام) این تأویلات بنیان‌کن را که مشکل‌افزاست و نه مشکل‌گشا برهم‌بافته‌اند». و مجیدی نیز می‌گوید:«کسی که ادعای مولوی‌شناسی می‌کند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش کافر است، (گرچه قرآن از لب پیغمبر است، هر که گوید حق نگفت آن کافر است. این همه آوازها از شه بود، گرچه از حلقوم عبدالله بود».
تردیدی نیست که نظریه اخیر سروش درباره پدیده «وحی الهی» تمام و کمال قابل دفاع نیست و اصلاً به گمان ما نه فقط این نظریه سروش، بلکه بسیاری از نظرات دینی وی همان‌طور که برخی از روشنفکران و صاحب‌نظران دینی نشان داده‌اند، کم و بیش واجد پاره‌ای ابهامات، ضعفها و تناقضات است که امیدواریم سروش هرچه زودتر چاره‌ای برای آنها بیاندیشد. با این همه باید توجه داشت که سروش یک متفکر عمیقاً دیندار است که می‌کوشد بر مبنای فلسفه تحلیلی غرب و تجارب و اندیشه‌های عرفانی شرق، عقاید و باورهای خود را با عقل زمانه سازگار و هماهنگ سازد و از این طریق آنها را برای دنیای مدرن و پسامدرن امروز قابل فهم و هضم نماید، کاری که متفکران دینی پیش از وی مانند شریعتی آن را به شیوه‌ای دیکر انجام داده‌اند.
از این جهت به نظر می‌رسد آن چه که سروش در باب مقوله «وحی الهی» بر زبان آورده است، برخلاف نظرات خرمشاهی و مجیدی نه نافی وحیانیت قرآن است و نه آن که صحت نبوت پیامبر اسلام را زیر سوال برده است، بلکه چنان که خواهیم دید، تفسیری عرفانی و عقلانی از پدیده پیچیده و مرموز «وحی الهی» است. در اینجا به منظور نشان دادن بی‌اعتباری مدعای خرمشاهی و مجیدی نقل تکه‌هایی از سخنان سروش درباره «وحی الهی» که در مصاحبه بحث‌انگیز اخیرش با یک رسانه غربی بیان کرده است، خالی از فایده نخواهد بود. سروش در آن مصاحبه نخست تعریفی از ماهیت «وحی الهی» ارائه می‌دهد: «وحی الهام است. این تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند. هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کند. در روزگار مدرن ما وحی را با استفاده از استعاره‌های شعر می‌فهمیم... استعاره شعر به توضیح این نکته کمک می‌کند. پیامبر درست مانند شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است».
سروش سپس در توضیح این مساله که این الهام از کجا می‌آید، ابتدا پاسخی عارفانه می‌دهد: «این الهام از نفس پیامبر می‌آید و نفس هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است». این پاسخ عارفانه بلافاصله با سخنانی متکلمانه تکمیل و تدقیق می‌شود: «آن چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است، اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی صورت است و وظیفه شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت صورتی ببخشد تا آن‌را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر باز هم مانند یک شاعر این الهام را به زبانی که خود می‌داند و به سبکی که خود به آن اشراف دارد و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد منتقل می‌کند».
روشن است که قرائت سروش از پدیده «وحی الهی» که نکات مهم آن را بازگو کردیم، به هیچ وجه مغایر با وحیانیت قرآن و صحت نبوت پیامبر نیست، چرا که وی هم از نفس الهی پیامبر که وی را توانا به درک و کشف الهام می‌کند، سخن به میان می‌آورد و هم این که به صراحت تأکید می‌کند پیامبر مضمون وحی را از خدا می‌گیرد. و این سخن آخری علاوه بر سروش سخن بعضی دیگر از متفکران دینی مانند علامه طباطبائی، مجتهد شبستری، پیمان و نصرحامدابوزید نیز هست. بنا بر این تفسیر سروش از «وحی الهی» یک تفسیر کاملاً عرفانی و عقلانی است و لذا می‌توان آن‌را دربست پذیرفت و یا مانند راقم این سطور فقط با گوهر اصلی آن (قرآن در معنا الهی و در لفظ بشری است) موافق بود یا حتی آن‌را به‌طور کامل نفی و رد کرد، ولی هرگز نباید بسان خرمشاهی و مجیدی آن را کفرآمیز و ضددینی تلقی کرد و صاحب آن را مرتد و کافر معرفی نمود. وانگهی گیریم که مدعای خرمشاهی و مجیدی درست است و سروش به سبب آن چه که درباره «وحی الهی» گقته از اسلام خارج شده است، در این صورت آیا نباید حق خروج از دین را برای وی در وهله اول به عنوان یک انسان و در وهله دوم به مثابه یک متفکر و صاحب‌نظر که کار اصلی‌اش تحقیق، تفکر، و خردورزی است، به رسمیت بشناسیم؟ اگر پاسخ ما به این پرسش مثبت است، پس چرا باید وی را متهم به ارتداد و کفر نماییم، آن هم در جامعه‌ای که می‌دانیم مجازات این قبیل اتهامات کذایی چیست. و اگر پاسخ ما به این پرسش منفی است، پس تکلیف ما با این آموزه محوری و ذاتی ادیان توحیدی که انسان موجودی آزاد و مختار است و نیز با این آموزه تردیدناپذبر بشری که هر انسانی از حق آزادی اندیشه و بیان برخوردار است، چه می‌شود؟
دومین ادعای خرمشاهی و مجیدی این است که نظریه سروش درباره «وحی الهی» خدشه به اصول اعتقادی اسلام و جفا در حق پیامبر اسلام است. به عنوان مثال خرمشاهی در مقاله خود می‌نویسد: «این تجددگرایان که خود یا دیگران آنان را اصلاح‌گران دینی می‌شمارند، به جای دفع شبهات یا رفع خرافات که در پیرامون هر دینی خواه و ناخواه پدید می‌آید،اساس و اصول اعتقادی اسلام را تحت عنوان نقد ادبی، زبانشناسانه، روانشناسانه و جامعه‌شناسانه به کلی خدشه‌دار ساخته‌اند، و مجیدی فیلمساز نیز می‌گوید:«اینجا می‌گویم که من نه در موضع دفاع از حاکمیت و دولت که می‌دانید مرا با سیاست و سیاست‌پیشگی کاری نیست که از موضع یک مسلمان، یک هنرمند پیرو مکتب اهل بیت انزجار خود را از آن چه که یک به‌اصطلاح روشنفکرگفته است، اعلام می‌کنم و از همه آنان که در مقابل این جفای بی‌نظیر سکوت پیشه کرده‌اند، گله‌مندم».
این مدعای کلی و شعارگونه خرمشاهی و مجیدی هم فاقد اعتبار عقلی، منطقی و دینی است، به این دلیل که نظریه سروش، همان‌طور که ملاحظه شد، نه هیچ یک از اصول اعتقادی اسلام را به چالش می‌کشاند، و نه آن که جفایی در حق پیامبر اسلام روا می‌دارد. برعکس نظریه سروش به رغم ایرادهایی که به آن وارد است، هم تفسیری معقول و خردپسند از مقوله «وحی الهی» ارائه می‌دهد و هم این که شخصیت پیامبر اسلام را که در تفسیرهای سنتی صرفاً به مثابه یک انتقال دهنده پیام خداوند معرفی می‌شود، به یک شخصیت آفریننده و تولیدکننده که وحی بی‌صورت را صورت می‌بخشد، ارتقا می‌دهد. از این رو، وقتی خرمشاهی و مجیدی روشنفکران دینی و بویژه سروش را به خدشه‌دار کردن اصول اعتقادی اسلام و جفا کردن در حق پیامبر اسلام متهم می‌کنند، آگاهانه یا ناآگاهانه به بیراه می‌روند و آدرس عوضی می‌دهند. به این دلیل که اگر خرمشاهی و مجیدی به واقع نگران خدشه‌دار شدن اصول اعتقادی اسلام و جفا در حق پیامبر آن هستند، لازم است به جای تکفیر سروش و امثال وی به سراغ کسان دیگری بروند که در این دوسه دهه اخیر به سبب گفتارهای خردستیزانه و رفتارهای خشونت‌آمیز خود تا توانستند چهره اسلام و پیامبر آن را در نزد مردم ایران و جهان خدشه‌دار کرده‌اند. همان کسانی که به نام اسلام و پیامبر آن با دموکراسی و حقوق بشر مخالفت می‌ورزند و به نام اسلام و پیامبر آن از تبعیض جنسی بین مردان و زنان دفاع می‌کنند و به نام اسلام و پیامبر آن دگراندیشان دینی و غیردینی را محکوم به زندان و اعدام می‌کنند و بالاخره به نام اسلام و پیامبر آن اقلیتی را صاحب ثروت‌های افسانه‌ای می‌کنند و بخش بزرگی از مردم را به فقر و فلاکت می‌کشانند. و حرف آخر این که اگر می‌خواهیم دین رسالت اصلی خود را که به تعبییر شریعتی بزرگ همان معنی دادن به هستی و جهت بخشیدن به انسان در عرصه حیات فردی و اجتماعی است، به خوبی ایفا نماید، به واقع راهی جز این پیش رو نداریم که به جای تکفیر روشنفکران دینی، به آنان اجازه دهیم که عقاید و دیدگاه‌های خود را آزادانه بیان کنند. (55308)
 
امیر
۱۳۸۷-۰۱-۱۳ ۱۱:۴۰:۲۸
با سپاس فراوان از آقای سبحانی - با اینکه در تمامی مطالب با آقای سبحانی موافقم ولی خطای علمی ایشان واقعا ناراحت کننده است.
متأسفانه بی سوادی آقای سبحانی در زمینه ی زیست شناسی تکاملی باعث مطرح نمودن این مطلب نادرست شده است. اگر بیشتر با زیشت شناسی امروز مخصوصا ژنتیک مولکولی آشنا باشند می بینند که تکامل گونه های زنده در طول دوره های زمین شناسی از مباحث محوری در زیست شناسی امروز است. البته داروینیزم جدید اصلاحاتی بر نظریه ی داروین در کتاب منشأ انواع دارد.
البته از آقای سبحانی توقع نمی رود که دانش زیستی داشته باشند. ولی استفاده از کتابهای علمی دسته چندم، ایشان را به این اشتباه تأسف آور کشانده است. این تفکر اشتباه علمی امروزه چنان در کتاب های دسته چندم و مجله های خانواده و ... رواج پبدا کرده که همه را باورانده که تکامل داوروینی از بیخ و بن اشتباه بوده! در حالی که کافی است که سری به کلاسهای دانشکده های علوم در تمامی کشور بزنید و ببینید که زیست شناسی امروز بدون مفهوم تکامل گونه ها بی معناست! اینقدر غفلت و بیسوادی علمی چرا!
اکنون آقای سروش می تواند با به سخره کشیدن این اشتباه علمی بزرگ آقای سبحانی نظریات شیطانی خود را بیشتر تبلیغ کند... (55407)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.