نظر منتشر شده
۳۳
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 22071
کدام استدلال؟
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶ ساعت ۰۷:۵۵
اشاره: در ادامه نقدهای اندیشمندان و محققان نسبت به اعتقادات دکتر سروش درباب انسانی و خطاپذیر بودن کتاب الهی، متن کامل و تصحیح شده نقد دکتر عبدالله نصری استاد دانشگاه علامه طباطبایی، را از نظر می گذرانید. خلاصه این نقد طی روزهای گذشته منتشر شده است. به ضمیمه این مقاله، نقد دکتر نصری در مورد گفتگوی اخیر دکتر سروش با روزنامه کارگزاران در توضیح عقاید خود در مورد قرآن آمده است.

دکتر نصری اعلام آمادگی کرده اند به پاسخ دکتر سروش در مورد این نقد از طریق الف پاسخ دهند. "الف" آماده انتشار پاسخ دکتر سروش خواهد ماند.

آتش برخرمن نبوت - نقدي بر ديدگاه‌هاي دکتر سروش درباره وحي و قرآن

اخيراً گفت‌وگويي از دكتر سروش در باب وحي و قرآن منتشر شده است كه پيامدهاي سنگيني براي پذيرش اسلام دارد. در اين گفت‌وگو ادعا شده كه پيامبر(ص) در شکل گیری قرآن نقش داشته است.

هرچند سروش در كتاب «بسط تجربه نبوي» به گونه‌ای اين ادعا را مطرح كرده، اما اكنون با صراحت بیشتری نظر واقعي خود را بيان می‌کند. در اين گفتار ادعاي سروش طرح و نقد و بررسي مي‌شود.

روايت مدرن از وحي

ديدگاه سروش در زمينه وحي با ديدگاه متفكران اسلامي تفاوت بنيادي دارد. در طول تاريخ تفكر اسلامي، وحي به عنوان دريافت پيام از خدا مطرح شده است؛ يعني پيامبر فقط وسيله‌اي بوده جهت دريافت آموزه‌ها و دستورهاي الهي براي ابلاغ به مردم. در اين ارتباط پيامبر جنبه انفعالي محض داشته است.

پيامبر پيام الهي را با همان مضمون و كلامي كه از خداوند دريافت مي‌كرده به ديگران ابلاغ می‌كرده است. در واقع پيامبر نه در مضمون و نه در نحوه بيان آن هيچ‌گونه نقشي نداشته است.

برخلاف اين ديدگاه سروش معتقد است كه پيامبر فقط دريافت‌كننده وحي نبوده تا براي او جنبه انفعالي قائل شويم، بلكه او نقش توليدكنندگي در وحي داشته است. از نظر وي، پيامبر توليدكننده قرآن بوده است.

وي به صراحت مي‌گويد: «پيامبر نقش محوري در توليد قرآن داشته است.» در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا پيامبر علاوه بر نقش توليدكنندگي قرآن، توليدكننده وحي هم بوده است يا نه؟ اين سؤال از اين جهت قابل طرح است كه مي‌توان گفت پيامبر در ايجاد وحي نقشي نداشته است. يعني پيامبر مضمون وحي را از خداوند دريافت مي‌كرده، فقط در توصيف و گزارش آن نقش توليدكنندگي داشته است.

به بيان ديگر مضمون وحي از خداوند، اما كلام ناشي از پيامبر است. در اين گفت‌وگو هرچند گاه گفته مي‌شود كه «آنچه او از خدا دريافت مي‌كند، مضمون وحي است»، اما تفسير سروش از وحي با اين ادعا سازگاري ندارد. از نظر وي، وحي نوعي الهام يا تجربه دروني است كه منشاء آن مشخص نيست؛ يعني اصلاً مهم نيست كه منشاء آن درون شخص پيامبر است يا بيرون از او.

به عبارات سروش دقت كنيد: «پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي‌كند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است؛ اما در واقع – يا حتي بالاتر از آن، در همان حال، شخص پيامبر همه چيز است: آفريننده و توليدكننده، بحث درباره اينكه آيا اين الهام از درون است يا از بيرون حقيقتا اينجا موضوعيتي ندارد. چون در سطح وحي تفاوت و تمايزي ميان درون و برون نيست.»

در تفسير سنتي از وحي تفاوت و تمايز ميان منشاء دروني و بيروني آن بسيار مهم است. نه تنها منشاء آن، بيروني و مشخص است، بلكه پيامبر به خوبي مي‌داند كه منشاء وحي خداوند است.

از نظر سروش الهامات پيامبر از نفس او ناشي مي‌شود. فرق ميان پيامبر با ساير افراد اين است كه اولاً او مي‌داند كه نفس وي الهي است و ثانياً وي آن را به فعليت رسانده است.

گويي ديگران نه به الهي بودن نفس خود آگاه هستند و نه آن را به فعليت رسانده‌اند. در واقع سروش ميان وحي با تجربه‌‌هاي عرفاني تمايزي قائل نيست. در كتاب «بسط تجربه نبوي» در تفسير تجربه‌هاي پيامبر مي‌گويد كه پيامبر «مي‌تواند از مجاري ويژه‌اي به مدركات ويژه‌اي دست پيدا كند كه ديگران از دست يافتن به آن ناتوان و ناكامند.» (ص 3)

فرق تجربه‌هاي پيامبر با تجربه‌هاي عارفان فقط در اين بوده كه وي «بر اثر حلول و حصول اين تجربه، مأموريت جديدي احساس» مي‌كرده است. (ص 4)

از نظر سروش پيامبر خود فاعل و موجد تجارب ديني خود بوده است:

«پيامبر(ص) نيز كه همه سرمايه‌اش شخصيتش بود، اين شخصيت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب ديني و وحي بود و بسطي كه در شخصيت او مي‌افتاد، به بسط تجربه و (بالعكس) منتهي مي‌شد و لذا وحي تابع او بود، نه او تابع وحي.» (ص 13)

در تلقي سنتي از وحي، پيامبر فقط ظرف و قابل وحي است، نه فاعل و موجد آن. فاعل وحي خدا است، نه شخص پيامبر(ص). وقتي سروش پيامبر را فاعل و موجد وحي مي‌داند، ديگر معنا ندارد كه ادعا كند كه «آنچه او از خدا دريافت مي‌كند مضمون وحي است.»

در اين گفت‌وگو سروش از اتحاد نفس پيامبر با خدا سخن مي‌گويد؛ يعني پيامبر با خدا اتحاد معنوي پيدا كرده بود: «نفس او با خدا يكي شده است.»

اگر به فرض بپذيريم كه نفس پيامبر با خدا يكي شده است، ديگر نمي‌توان براي پيامبر نقش توليدكنندگي قائل شد. در مقام اتحاد با خدا، ديگر پيامبر نمي‌تواند براي خود نقشي قائل شود. اگر در اين مقام آيات قرآني نازل مي‌شود، ديگر نبايد پيامبر را توليدكننده قرآن دانست.

گاه سروش ادعا مي‌كند كه پيامبر مضمون وحي را دريافت مي‌كند، اما آن را با كلمات و الفاظ خود به مردم ابلاغ مي‌كند. به بيان ديگر آيات قرآني عين كلمات الهي نيست، بلكه آيات به هنگام نزول يك سلسله مضمون‌هاي بي‌صورت بوده كه پيامبر، مانند يك شاعر به آن صورت بخشيده است.

به تعبير سروش پيامبر «اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد منتقل مي‌كند.»

در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا در يك متن ديني مي‌توان ميان مضمون و صورت آن فاصله انداخت؟ آيا صورت‌بخشی به مضمون در معنادهي آن هيچ‌گونه تأثيري ندارد؟ آيا يك مضمون در صورت‌هاي مختلف، معناهاي متفاوت پيدا نمي‌كند؟

اگر بناست كه پيامبر با زبان و سبك خود و تصاوير و دانشي كه در اختيار دارد وحي را ارائه دهد، آيا مضمون وحي همان‌گونه كه در حاق واقع بوده به ديگران انتقال پيدا می‌کند؟

سروش بر مبناي كدام تئوري زبان‌شناسي و معناشناسي چنين سخني را اظهار مي‌كند.

مگر مي‌توان نقش الفاظ و سبك و تصويرپردازي‌ها را در معنا انكار كرد؟! گاه با پس و پيش كردن يك كلمه معناي عبارت تغيير مي‌كند تا چه رسد به دخالت‌هاي شخص از نظر سبك و تصويرپردازي و مهم‌تر از آن دانش‌‌هاي وي.

از همين جاست كه در متن‌هاي مهم (مانند متون حقوقي) همواره تلاش مي‌شود كه در بهره‌گيري از كلمات و الفاظ دقت شود تا جلوي سوءفهم‌ها گرفته شود.

از آنجا كه رابطه لفظ با مضمون به گونه‌اي است كه نحوه به كارگيري الفاظ در ارائه معاني تأثير بسزايي دارد، رسالت وحي و نقش‌‌هاي حساس آن ايجاب مي‌كند كه خداوند مقصود خود را با الفاظي كه خود انتخاب مي‌كند، بيان كند.

به اعتقاد سروش شخصيت پيامبر در شكل دادن به متن قرآن دخالت داشته است. عبارات وي چنين است: «شخصيت او نيز نقش مهمي در شكل دادن به اين متن ايفا مي‌كند. تاريخ زندگي خود او، پدرش، مادرش، كودكي‌اش و حتي احوالات روحي‌اش [در آن نقش دارند] اگر قرآن را بخوانيد حس مي‌كنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح در حالي كه گاهي اوقات پرملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي است. تمام اينها اثر خود را در متن قرآن باقي گذاشته‌اند. اين، آن جنبه كاملاً بشري وحي است.»

اگر پيامبر خود فاعل و موجد وحي است، پس شخصيت او هم در اصل مضمون وحي (به عبارت دقيق‌تر تجربه‌هاي پيامبر) نقش دارد، نه فقط در صورت‌دهي به مضمون تجربه‌‌هاي وي. حتي اگر بخواهيم نقش شخصيت پيامبر را در اصل مضمون تجربه‌هاي وي در نظر نگيريم، طبق نظر سروش تصرف و دخالت وي را در معنادهي تجربه‌هاي نبوي نمي‌توان ناديده گرفت.

خطاپذيري در وحي و قرآن

لازمهء ديدگاه سروش در باب وحي اين است كه امكان راه‌يابي خطا در آن را بپذيريم. اگر شخصيت، حالات و دانش پيامبر در ارائه وحي دخالت دارد، چه دليلي وجود دارد كه وحي خطاناپذير باشد؟! در صورتي مي‌توان خطاناپذيري وحي را پذيرفت كه پيامبر مضمون پيام الهي را همراه با كلام الهي دريافت و بدون هيچ‌گونه دخل و تصرفي آن را ابلاغ كند.

به بيان ديگر شخصيت او نه در ايجاد مضمون وحي و نه در صورت‌دهي به آن هيچ‌گونه نقشي نداشته باشد.

سروش براي آنكه خطاپذيري وحي و قرآن را مطرح كند، در ابتدا اشاره مي‌كند كه برخي از مفسران معاصر آيات قرآني را بر دو دسته تقسيم كرده‌اند. يك دسته مربوط به صفات خدا، حيات پس از مرگ و امور عبادي است و دسته دوم مربوط به جهان و انسان و وقايع تاريخي است.

در آيات دسته اول خطا راه ندارد، اما گزارش پيامبر درباره جهان و انسان وقايع تاريخي مي‌تواند خطاپذير باشد. به بيان ديگر به گفته سروش برخي مفسران بر این عقیده‌اند که پيامبر در مورد اين امور به زبان زمان خويش سخن گفته است. اما سروش يك گام بلندتر برمي‌دارد؛ يعني از نظر وی پيامبر نه به زبان زمان خويش كه با دانش محدود خود سخن گفته است.

وي ديدگاه خود را چنين بيان مي‌كند: «من ديدگاه ديگري دارم. من فكر نمي‌كنم كه پيامبر به زبان زمان خويش سخن گفته باشد؛ در حالي كه خود دانش و معرفت ديگري داشته است. او حقيقتاً به آنچه مي‌گفته باور داشته است. اين زبان خود او و دانش خود او بود و فكر نمي‌كنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره زمين، كيهان و ژنتيك انسان‌ها بيشتر بوده است. اين دانشي را كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است و اين نكته خدشه‌اي هم به نبوت او وارد نمي‌كند، چون او پيامبر بود، نه دانشمند يا مورخ.»

لازمه سخن فوق پذيرش خطاپذيري وحي و قرآن است. اينكه دانش پيامبر، دانش عصر و روزگار خود بوده و امروزه نيز ثابت شده كه آن دانش خطا بوده، نشانه آن است كه پيامبر خطا كرده است.

اگر دانش پيامبر در مورد زمين و كيهان و ژنتيك انسان‌ها بيش از دانش ساير مردم نبوده است، پس فرق او با ديگران فقط در احساسات و حالات روحي خاص خود بوده است. در واقع پيامبر فرق چنداني با بسياري از عرفاي كم‌دانش عصر و زمان خود نداشته است. چگونه می توان از یک سو ادعا کرد که پیامبر آن چنان فانی در خدا بوده که کلام او عین کلام الهی بوده و از سوی دیگر ادعا کرد که برخی آیات قرآنی متناسب با دانش خود پیامبر بوده است. سروش این تعارض را چگونه حل می کند؟

اگر تمايز پيامبر از ديگران در علم و آگاهي نيست و آگاهي‌هاي او هم ناشي از دانش و تجربه‌هاي شخصي خودش است، پس پيامبران با ساير انسان‌ها، جز در خصوصيات اخلاقي و حالات روحي و عرفاني فرق چنداني با ديگران ندارد.

سروش در ابتداي مطالب خود از تأثير شخصيت و حالات و دانش پيامبر در تجربه‌هاي وي سخن مي‌گويد و در اينجا بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه دانش او هم درحد دانش ساير افراد روزگار خود بوده است. با بيان اين مطالب، سروش راه‌يابي خطا را به حريم وحي و قرآن مي‌پذيرد.

تازه اين بحث مربوط به آن است كه ميان مضمون وحي و صورت‌دهي به آن تمايز قائل شده و خطا را مربوط به صورت‌بخشي به مضمون وحی بدانيم كه از سوي پيامبر صورت مي‌گيرد. اما اگر خطا را مربوط به اصل مضمون بدانيم، نه صورت‌دهي به آن و مضمون را از جانب خداوند بدانيم، نه پيامبر، پس بايد خطا را مربوط به خدا دانست.

اگر هم مضمون را از خود شخص پيامبر بدانيم، كه اين مطلب با بيان سروش سازگارتر است – بايد خطاپذيري پيامبر را بپذيريم. به هر جهت لازمه پذيرش هريك از فرض‌هاي فوق اين است كه خطا در متن قرآن راه يافته است؛ يعني يك دسته از آيات قرآني – كه مربوط به علوم تجربي و تاريخ است - خطاست.

آيا اين تحليل‌هاي سروش از وحي، اصل نبوت و رسالت پيامبر را زير سؤال نمي‌برد؟ آيا با راه يافتن خطا در متن قرآن، هدف رسالت پيامبر و اصل حكمت و هدايت الهي خدشه‌دار نمي‌شود؟!

اين هم كه سروش ادعا مي‌كند كه راه يافتن خطا در امور علمي و تاريخي قرآن خدشه‌اي به اصل نبوت وارد نمي‌سازد، مطلب غيرقابل قبولي است. مگر مي‌توان متن قرآن را به دو قسم صحيح و خطا تقسيم كرد؟ و اصلا اگر کلام پیامبر عین کلام خداست چگونه در کلام خدا خطا راه یافته است؟

آيا اين تفكيك را خود متن ارائه داده يا فهم ما از متن است؟ اگر خطا در بخش‌‌هايي از متن قرآن راه‌يافته، به چه دليل در ساير بخش‌‌ها راه نيافته است؟ به چه دليل مطالب قرآن در باب حيات پس از مرگ درست است؟ وقتي بنا باشد كه در بخش‌‌هاي مربوط به شناخت جهان طبيعي خطا در متن روي داده باشد.

به چه دليل در بخش‌‌هاي مربوط به شناخت جهان ماوراء طبيعت و حيات پس از مرگ انسان‌ها خطا رخ نداده باشد؟ استدلال سروش براي اثبات خطاناپذيري مباحث مربوط به صفات خدا، حيات پس از مرگ و عبادات چيست؟

آیا به صرف آنکه با علوم تجربی روزگار خود نمی‌توانیم به فهم دقیق برخی آیات مربوط به جهان و ژنتيک انساني نائل شويم، باید قرآن را یک متن خطاپذیر بدانیم؟ يكي از نتايج منطقي مطالب فوق اين است كه قرآن يك كتاب بشري است كه پيامبر خود آن را تدوين و تأليف كرده و چون دانش او محدود بوده‌، لذا در بخشی از كتاب وي خطا راه يافته است.

صرف نظر از بحث‌های درون دینی فوق، حال سراغ قرآن کریم برویم تا دیدگاه سروش را از منظر درون دینی هم نقد کنیم.

قرآن و منشأ وحي

قرآن كريم منشأ وحي را خدا مي‌داند. آيات بسياري در قرآن به اين مطلب تصریح دارد كه براي نمونه به چند آیه اشاره می‌کنیم:

و كذلك اوحينا اليك قراناً عربياً (شوري 7)
كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا (شوري52)
فاوحي الي عبده ما اوحي (نجم10)
نزل به الروح الامين علي قلبك (شعراء 4 – 93)
و انك لتلقي القرآن من لدن حكيم عليم (نمل 6)

در همه آيات فوق، خداوند خود را فاعل و موجد وحي به شمار آورده و قلب پيامبر را به عنوان قابل و محل دريافت وحي مطرح مي‌كند. به علاوه آيات قرآني همواره تاكيد دارد كه كلام پيامبر عين كلام خداست، يعني كلام او عين وحي است:

و ما ينطق عن‌الهوي ان هوالا وحي يوحي(نجم 4 – 3)

در اين آيه ضمير هو به نطق باز مي‌گردد؛ يعني سخن پيامبر عين سخن خداست. سخن پيامبر همان وحي است، نه آنكه آنچه خدا به او وحي كرده وي به صورت نطق و كلام خود درمي‌آورد.

در واقع آنچه بر زبان رسول خدا جاري مي شود، كلامي الهي است، نه كلام پيامبر حتي خداوند به صراحت بيان مي‌كند كه ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم:

انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون (يوسف2)

در واقع قرآن كريم هم مضمون وحي و هم صورت‌بخشي به آن را از جانب خداوند مي‌داند.

قرآن بر امي بودن پيامبر هم تاكيد مي‌ورزد تا نشان دهد كه شخصيت او هيچ نقشي در وحي و قرآن نداشته است. يك فرد درس ناخوانده‌ با كدام دانش مي‌خواسته به مضمون وحي صورت‌دهي كند؟!

بعث في‌الاميين رسولاً منهم (جمعه2)

اصلاً طرح مسئله امی بودن پیامبر در قرآن این است که نشان داده شود پیامبر تابع وحی بوده‌است، نه وحی تابع وحی.(بر خلاف آنچه سروش ادعا می‌کند.)

خطاناپذيري وحي و قرآن

برخلاف روايت مدرن از وحي كه معتقد به خطاپذيري وحي است، ديدگاه سنتي، وحي را مصون از خطا مي‌داند و براي عصمت در وحي هم مراحل سه‌گانه زير را قايل است:

1- عصمت در تلقي وحي:
پيامبر در پذيرش وحي هرگز خطا نمي‌كند، چرا كه پيامبر وحي را از جانب خدا دريافت مي‌كند. چون منشأ وحي خداست، لذا جايي براي دخل و تصرف وهم و خيال و شخصيت پيامبر در مضمون و يا صورت‌دهي به آن وجود ندارد.

نه تنها پيامبر وحي را از خدا دريافت مي‌كند، بلكه به خوبي از منشأ آن نيز آگاه است. وحي مانند الهامات نيست كه منشأ آن مشخص نباشد؛ يعني صاحب آن نداند كه الهامات از كجا بر وي نازل شده است.

آيات قرآني به صراحت بيان مي‌كند كه پيامبر به مقام لدن و قرب الهي راه يافته بود و وحي را در آن مقام از خداوند دريافت مي‌كرد. (انك لتلقي‌القرآن من لدن حكيم عليم/ نمل 6).

وحي علم حضوري و شهودي است و چون اين علم با حضور در مقام لدن حاصل مي‌شود خطا در آن راه ندارد. پيامبري كه به مقام قرب ربوبي رسيده (دني فتدلي فكان قاب قوسين اوادني/ نجم 9 – 8) چگونه ممكن است كه منشأ وحي را نداند و يا در وحي نازل بر وی خطا راه يابد. قرآن کریم باوجود آنکه در این آیه از مقام والای پیامبر یا به تعبیر عرفا ولایت کلیه الهیه سخن می گوید، او را دریافت کننده وحی می داند. تعبیرات قرآن به گونه ای است که پیامبر قابل وحی تلقی می شود، نه فاعل آن. قرآن از واژگانی چون وحدت و اتحاد در مقام نزول وحی استفاده نمی کند تا فاصله میان فاعل و قابل وحی آشکار باشد.

2- عصمت در حفظ وحي:
در اين مرتبه پيامبر آنچه را كه از خداوند دريافت كند، به درستي حفظ و هيچ‌گونه سهو و نسياني در وحي راه پيدا نمي‌كند. (سنقرئك ولا تنسي/اعلي6)

3- عصمت در ابلاغ وحي:
پيامبر در مقام ابلاغ وحي هم مصمون از خطاست؛ چرا كه از وظايف اصلي رسالت او تلاوت آيات الهي است. وي مامور است تا آيات قرآني را بر مردم تلاوت كند.

امرت ان‌اكون من‌المسلمين وان اتلوالقرآن/ نمل 9

طبق آيات قرآني، خداوند، پيامبر را در محافظت فرشتگان قرار داده تا وحي را به طور كامل دريافت و بر مردم ابلاغ كند. در واقع مصونيت ‌وحي از خطا در ارتباط با ابلاغ رسالت است:
فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات بهم و احاط بهم بمالديهم/جن 8 – 27

در نگاه سنتي به وحي راه‌يابي كوچكترين خطا در آن، اصل رسالت پيامبران را خدشه‌دار مي‌سازد. به بيان ديگر هدايت الهي را زير سؤال برده و نقض غرض براي هدف بعثت پيش مي‌آيد. از همين جاست كه قرآن كريم همواره هم از مصونيت وحي و هم از حفظ قرآن سخن مي‌گويد.

انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون/ حجر9

اهميت رسالت الهي و حفظ اصالت يك متن ديني، آن هم متن ابدي و معجزه ختميه تا آنجاست كه خداوند خود حفظ آن را برعهده مي‌گيرد.

در قرآن كريم كوچكترين خطا و اعوجاحي راه نيافته است:

الحمدلله الذي انزل علي عبده الكتاب ولم يعجل له عوجا قيماً/ كهف 2 – 1
قرآناً عربياً غيرذي عوج لعلهم يتقون/ زمر 8
قرآن بر اين نكته تصريح دارد كه در اين كتاب الهي، شوخي هم راه ندار تا چه رسد به خطا:
انه لقول فصل و ماهو بالهزل/ طارق 14 – 13
آخر در كتابي كه خود فرقان است يعني جداكننده حق از باطل است چگونه مي‌تواند خطا راه يابد. تبارك‌الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا/ فرقان 1
آخر كتابي كه نور و هدايت است (انزلنا اليكم نوراً مبيناً/ نساء174)؛ براي همه انسان‌ها بشير و نذير است( للناس بشيراً و نذيرا/ توبه 23)؛ خارج‌كننده همه انسان‌ها از ظلمت به سوي نور است (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور/ابراهيم 1) و در عين حال معجزه ختميه است چگونه مي‌تواند حاوي مطالب غلط و خطا باشد؟!

بحث‌هايي را كه قرآن در باب مسائل علمي و تاريخي بيان كرده، برخلاف نظر سروش همه حق است. در قصص قرآني و گزارش حوادث تاريخي هرگز خطايي روي نداده است. قرآن در بيان ماجراي هابيل و قابيل تصريح دارد كه گزارش آن حق است. به پيامبر هم دستور مي‌دهد تا اصل حادثه را ذكر كند:

واتل عليهم نبا ابني آدم بالحق/ مائده 27

پيامبر هرگز در باب مسائل علمي و تاريخي با توجه به آگاهي‌هاي خود و داانش مردم عصر و زمان سخن نمی‌گوید. درستي و حق بودن آيات الهي همواره مورد تاكيد قرآن است:

بالحق انزلناه و بالحق نزل/ اسراء 105
تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق/ آل عمران 108

وقتي بنا شود كه وحي در حد الهامات و تجربه‌هاي عارفانه فرو كاسته شود؛ امر رسالت نيز يك مأموريت ساده تلقي شود؛ تصوير درستي از مقام عنداللهي پيامبر و رابطه او با خدا وجود نداشته باشد و قرآن نيز حاصل دانشي باشد كه پيامبر در سطح مردم روزگار خود داشته، ديگر چه جاي بحث از خطاناپذيري وحي و قرآن؟!

كدام استدلال

ديدگاه سروش از نظر معرفت‌شناسي با مشكل توجيه مواجهه است؛ زيرا پرسش اصلي اين است كه دلايل سروش براي اثبات مدعاي خود چيست؟ آیا وي در ابتدا ديدگاه سنتي را نقد مي‌كند تا يك نظریه بديل ارائه دهد؟

وي نقاط ضعف و اشكالات ديدگاه سنتي را چه مي‌داند؟ اگر هم آن را نقد نمي‌كند استدلال‌هاي وي براي اثبات نظريه خود چيست؟ در ديدگاه سنتي، متكلمان و فيلسوفان براي قدسي بودن وحي و عدم دخالت پيامبر در آن و خطاناپذيري قرآن كريم استدلال‌هايي را مطرح كرده‌اند.

آنها برمبناي حكمت الهي و لزوم هدايت بشر از جانب خدا اثبات مي‌كنند كه پيام الهي بايد به صورتي خطاناپذير در اختيار انسان‌ها قرار گيرد تا نقض غرض در اصل بعثت پيامبران پيش نيايد. اما ديدگاه جديد كه وحي را يك امر انفسي مي‌داند چه استدلال‌هايي را ارائه مي‌دهد؟

سروش همواره وحي را به تجربه ديني يا عرفاني فرو مي‌كاهد. وي در كتاب بسط تجربه نبوي چند ادعا را مطرح مي‌كند:

1 – وحي همان تجربه ديني است.
2 – وحي تابع شخصيت پيامبر است.
3 – وحي يا تجربه نبوي قابل بسط است.
4 - «دين، تجربه روحي و اجتماعي پيامبر است.» (ص19)

مهمترين پرسش قابل طرح بر ديدگاه سروش اين است كه مراد وي از تجربه ديني چيست؟ وي چه تعريفي از آن ارائه مي‌دهد؟ آيا ميان تجربه ديني با تجربه‌هاي عرفاني تمايزي وجود دارد يا نه؟

سروش به جاي تعريف تجربه ديني به مصاديق آن اشاره مي‌كند. مانند ديدن ملائكه و مشاهده عالم غيب و يا دريافت پيام در خواب (آنچه براي حضرت ابراهيم اتفاق افتاد). سروش روياهاي صالح را از پايين‌ترين مراتب تجربه ديني و «اذواق و مواجيد و مكاشفات عارفانه» را بالاترين مرتبه آن مي‌داند(ص7).

در مورد ويژگي تجربه ديني پيامبر هم فقط تاكيد مي‌كند كه وي «مي‌تواند از مجاري ويژه‌اي به مدركات ويژه‌اي دست پيدا كند كه ديگران از دست يافتن به آنها ناتوان و ناكامند.»(ص3)

اين تحليل سروش در مورد تجربه نبوي نمي‌تواند وجه تمايز آن از تجربه‌هاي عارفانه باشد. به ويژه آنكه سروش تأكيد مي‌كند كه عارفان هم مانند پيامبران مي‌توانند به تجربه‌هاي ديني دست يابند.

سروش مهمترين تمايز تجربه پيامبران را از تجربه‌هاي ديني ديگران در اين مي‌داند كه آنها هنگام مواجه با تجربه‌ها در خود احساس مأموريت مي‌كنند.

«تفاوت پيامبران با ديگر ارباب تجربه در اين است كه آنان در حيطه و حصار تجربه شخصي باقي نمي‌مانند و به آن دل خوش نمي‌دارند و عمر خودرا در ذوق‌ها و مواجيد دروني سپري نمي‌كنند، بلكه بر اثر حلول و حصول اين تجربه، مأموريت جديدي احساس مي‌كنند و انسان تازه‌اي مي‌شوند و اين انسان تازه، عالم تازه و آدم تازه‌اي بنا مي‌كند.»(ص4)

احساس مأموريت تمايز دقيقي براي جدايي تجربه نبوي از ساير تجربه‌ها نيست، چه بسا يك عارف هم با حصول يك سلسله تجربه‌هاي عرفاني احساس كند كه در حد توان خود، وظيفه دارد تا به هدايت خلق بپردازد.

در واقع سروش ماهيت وحي يا تجربه نبوي را با تجربه‌هاي عرفاني يكسان مي‌داند. در حالي كه در الهامات و تجربه‌هاي عرفاني امكان خطا وجود دارد، اما در وحي هرگز خطايي راه ندارد.

منشأ تجربه‌هاي عرفاني چه بسا نفس عارف باشد، اما منشأ وحي خداست. آثار و تراوشات تجربه‌هاي عرفاني هم محدود و هم متناسب با علوم اكتسابي عارف است.

اما دستاوردهاي وحي داراي گستره‌ای وسيع است. رهاوردهاي پيامبر اسلام(ص) با روهاوردهاي كدام عارف قابل مقايسه است؟ اگر ماهيت وحي با تجربه  عارفان يكي است؛ پس چرا پيامبران براي اثبات مدعيات خود دست به معجزه مي‌زنند؟ چه لزومي داشت كه آنها براي هدايت خلق اين قدر اصرار بورزند.

اما عارفان هر قدر هم كه دلشوره هدايت مردم را داشتند، به دنبال ارائه معجزه نبودند. اين چه نوع مأموريتي بوده كه اين همه تلاش را به دنبال داشته است تا جایی که پيامبران، حتي براي اثبات حقانيت خود به تحدي دست مي‌زده‌اند و هيچ‌گاه شكست هم نمي‌خوردند. آيا نه اين است كه ماهيت وحي با تجربه‌هاي عارفان، تفاوت‌هاي بسيار دارد؟

ادعاي ديگر سروش اين است كه وحي تابع شخصيت پيامبر بوده است: «وحي تابع او بود، نه او تابع وحي.»(ص13) البته شخصيت پيامبر هم با نزول آيات و تجربه‌هاي نبوي به مرور كاملتر مي‌شد.

از همين‌جاست كه وي دين را ناشي از تجربه‌هاي روحي و اجتماعي پيامبر مي‌داند: «دين تجربه روحي و اجتماعي پيامبر است و لذا تابع اوست.» (ص19) مراد سروش از تجربه‌هاي اجتماعي پيامبر تجربه‌هاي حاصل از رويدادهاي روزگار وي بوده است.

به زعم سروش «اگر پيامبر عمر بيشتري مي‌كرد و حوادث بيشتري بر سر او مي‌باريد، لاجرم مواجهه‌ها و مقابله‌هاي ايشان بيشتر مي‌شد و اين است معني آنكه قران مي‌توانست بسي بيشتر از اين باشد كه هست.»(ص20)

در واقع سروش با پذيرش «بسط تجربه نبوي» به دنبال آن است تا بسط دين را اثبات كند. از نظر سروش نه تنها با كاملتر شدن شخصيت پيامبر دين كاملتر مي‌شد، بلكه اگر پيامبر عمر بيشتري مي‌كرد پيامبر تجربه‌هاي بيشتري را به دست مي‌آورد و قرآن نيز گسترده مي‌شد.

وقتي بنا شود كه وحي به تجربه‌هاي دروني پيامبر فرو كاسته شود و دين نيز ناشي از تجربه‌هاي دروني و اجتماعي پيامبر باشد، نبايد انتظار ارائه يك دين كامل را در حيات پيامبر داشت.

فقط با تفسير سنتي از وحي است كه مي‌توان ادعا كرد كه خداوند هر آموزه‌آي را كه لازم بوده در طول حيات پيامبر ارائه كرده و شخصيت پيامبر و تجربه‌هاي وي در آن هيچگونه دخالتي نداشته است. فروكاستن وحي به تجربه‌هاي ديني لوازمي دارد كه سروش به آنها پايبند است.

علاوه بر نكته فوق، سروش اين لازمه منطقي تفسير خود از وحي را نيز مي‌پذيرد كه پس از پيامبر هم اين تجربه‌ها ادامه دارد. به گفته سروش «عارفان كه به طفيل ذوق پيامبر(ص) ذوق مي‌كنند و در ظل او راه مي‌سپرند و بر سر خوان آن خوانسالار طريقت مي‌نشيند، بر غناي تجربه‌هاي ديني مامي افزايند.»(25)، اما اين تجربه‌هاي عارفان فقط براي آنها مفيد نيست، بلكه اهميت آنها در اين است كه دين را كاملتر مي‌سازند.

از همين جاست كه سروش مي‌گويد ما نبايد فقط به وحي يا تجربه نبوي بسنده كنيم و بگوييم وحي براي ما كافي است: «تجربه باطني و عارفانه مولوي و غزالي و شبستري و سيد حيدرآملي و عارفان ديگر، هر يك در جاي خود چيزي براي گفتن و نمودن و افزودن بر تجارب پيشين دارند و اگر حسبنا كتاب الله درست نيست، حسبنا معراج النبي و تجربه النبي هم درست نيست.»(ص25)

اين عبارات سروش هم دليل ديگري است بر اينكه از نظر وی نقش پيامبر فقط صورت دهي به مضمون وحي نيست،‌بلكه پيامبر در اصل مضمون وحي نقش داشته است.

تحريف سخن معتزله

نزاع اشاعره و معتزله در باب اين مسئله كه آيا قرآن حادث است يا قديم به زعم سروش نشانگر آن است كه آنها قرآن را يك محصول بشري و خطا‌‌پذير مي‌دانستند.

عبارات سروش چنين است: «باور به اين نيز كه قرآن يك محصول بشري و بالقوه خطا‌پذير است،در عقايد معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به طور تلويحي آمده است.»

اصل نزاع اشاعره و معتزله اين بوده كه اشاعره قرآن را كلام نفسي و قائم به ذات الهي و لذا امري قديم و ازلي مي‌دانستند، اما معتزله كلام الهي را از صفات فعليه خداوند وامري حادث به شمار مي‌آوردند.

از نظر معتزله كلام خداوند مانند كلام انسان و به صورت الفاظ و اصوات است يعني خداوند به هنگام تكلم، اصوات و الفاظ معنادار را ايجاد مي‌كند و پيامبر نيز با گوش خود آن را مي‌شنود.

اين اصوات و الفاظ مسموع همان كلام الهي هستند. اما اشاعره معتقدند كه اصل كلام خداوند از جنس اصوات و الفاظ نيست تا حادث شود، بلكه كلام الهي صفتي قديم است و اين نظريه آنها به «كلام نفسي» مشهود شده است.

اختلاف اشاعره و معتزله صرفا بر اساس حدوث و قدم الفاظ و اصوات نبوده، لذا جمع ميان آن دو نيز به رغم كساني چون غزالي امكان پذير است. به رغم غزالي كلام نفسي كه امري قديم است منافاتي با ايجاد اصوات و الفاظ ندارد.

هنگامي كه خداوند با انبياء سخن مي گويد اصوات والفاظ معناداري را ايجاد مي‌كند. اين الفاظ و اصوات حادث هم مبين كلام نفسي قديم الهي است. مولوي هم ميان نظريه اشاعره و معتزله  جمع مي‌كند.

من كلام حقم و قائم به ذات
قوت جان جان و يا قوت زكات
نور خورشيد هم فتاده بر شما
ليك از خورشيد ناگشته جدا

با توجه به اصل مطالب اشاعره و معتزله چگونه مي‌توان از نظريه معتزله مبني بر مخلوق بودن قرآن، خطاپذيري آن را به دست آورد؟ در كدام منبع و مأخذي چنين مطلبي آمده است؟ اصلا معناي بالقوه خطاپذيري يعني چه؟ در متن مكتوبي كه پيش روي ماست يا خطا راه يافته يا راه نيافته است، ديگر چه جاي بحث از خطاي بالقوه؟!

آيا به هر نحله و شخصيتي مي توان مطالب و نظريات خود را نسبت داد، آن هم با اين استدلال كه در مطالب آنها  «به طور تلويحي آمده است.»

فهم غلط از مولانا

سروش براي اثبات مدعاي خود در باب تأثير شخصيت پيامبر در قرآن و جنبه بشري و خطاپذيري آن به مطالب مولوي استناد مي‌كند چنانكه مي‌گويد:

«انديشمندان سده‌هاي ميانه غالبا اين نطرها را به شيوه‌اي روشن و مدون بيان نمي‌كردند و ترجيح مي‌دادند آنها را در خلال سخناني پراكنده يا در لفافه بيان كنند. آنها نمي‌خواستند براي مردمي كه توانايي هضم اين انديشه‌ها را نداشتند ايجاد تشويش و سردرگمي كنند. به عنوان مثال، مولوي جايي مي‌گويد كه قرآن، آيينه‌هاي ذهن پيامبر است. آنچه در دل سخن مولوي مندرج است اين است كه شخصيت پيامبر، تفسير احوال او و اوقات خوب و بد او، هم در قرآن منعكس هستند.»

اشاره‌اي كوتاه به مسئله وحي در مثنوي براي نقد سخنان فوق كافي است. مولوي مطالب بسياري را در باب وحي مطرح است كه نه تنها از آنها نمي‌توان تاييدي براي سخنان سروش به دست آورد كه برخي از آنها به صراحت خلاف انديشه‌هاي اوست مولوي وحي را از حيطه حواس و حتي عقل جزيي انسانها برتر مي‌داند؛ يعني ماهيت وحي را شعوري مرموز و فراتر از دسترس بشر مي‌داند:

روح وحي از عقل پنهان‌تر بود
زآنكه او غيب است، او ز آن سر بود  (2.3258)

مولوي حتي روح انبياء را از سنخ ديگري مي‌داند:

انبياء چون جنس روح‌اند و ملك
مر ملك را جذب كردند از فلك (1.2697)
***

انبياء چون جنس عليين بدند
سوي عليين جان و دل شدند (1.641)

مولوي منشأ وحي  را خدا و پيامبر را دريافت كننده كلام الهي مي داند. از نظر وي وحي از آسمان الوهيت نازل مي‌شود:

پس بدان كآب مبارك ز آسمان
وحي دل‌ها باشد و صدق بيان (3.4317)

***

گفت پيغمبر كه آواز خدا
مي‌رسد در گوش من همچون صدا
مهر در گوش شما بنهاد حق
تا به آواز خدا نارد سبق
نك صريح آواز حق مي‌‌آيدم
همچو صاف از درد مي‌پالايدم (82-4.2880)

از نظر مولوي كلام پيامبر، كلام الهي است. گوينده سخنان پيامبران خداست.

مطلق آن آواز، خود از شه بود
گر چه از حلقوم عبدلله بود
گفته او را من، زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو (7-1.1936)

مولوي كسي را كه ادعا مي‌كند، قرآن كلام پيامبر است، نه كلام خدا، كافر مي‌داند:

گر چه قرآن از لب پيغمبر است
هر كه گويد حق نگفت، او كافر است (4.2122)

او بفرمودستمان این بندگی
نیست ما را از خود این گویندگی (3.2928)

با وجودآنکه مولوی به ولایت کلیه الهی پیامبران و قرب آنها با خدا اعتقاد دارد و حتی از اتحاد نوری (نه حلولی) آنها با خدا سخن می گوید وحی را از جانب خدا می داند.

چون مرا دیدی، خدا را دیده ای
گرد کعبه صدق، برگریده ای
خدمت من، طاعت و حمد خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
چشم، نیکو بازکن، در من نگر
تا ببینی نور حق اندر بشر (9-2.2247)

مولوی در بحث رابطه انسان با خدا و تفسیر حدیث قرب فرائض و قرب نوافل، از تمثیل قلم و صاحب قلم استفاده می کند، یعنی همان طور که قلم در اختیار صاحب آن است، بنده نیز در تصرف حق تعالی است.
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم

اگر پیامبر را هم در مقام نزول وحی چونان قلمی در تصرف حق بدانیم تا ادعا کنیم که کلام وی عین کلام الهی است، دیگر نباید نقشی برای شخصیت پیامبر و دانش وی در نزول آیات الهی قائل شویم.

به زعم مولوي اگر عرفا وحي الهي را وحي دل گفته‌اند، ازجهت محدوديت فهم عوام و مصمون بودن از تعرض آنها بوده است.

از پي روپوش عامه در بيان
وحي دل گويند آن را صوفيان
وحي دل گيرش كه منظر گاه اوست
چون خطا باشد چو دل آگاه اوست (4-4.1853)

مولوي به صراحت از مصون بودن قرآن از هر گونه خطا و تحريفي ياد مي‌كند:

مصطفي را وعده كرد الطاف حق
گر بميري تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن را ز قرآن، مانعم
من تو را اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حديثت دافعم
كس نتابد بيش و كم كردن در او
تو، به از من ، حافظي ديگر مجو (1200-3.1197)

به اعتقاد مولوي مطالعه قرآن آدمي را با شخصیت و حال‌هاي انبيا آشنا مي‌سازد، چرا كه قرآن توصيف كننده، و گزارشگر احوالات معنوي آنهاست:

چو نكه در قرآن حق بگريختي
با روان انبياء آميختي
هست قرآن حال‌هاي انبياء
ماهيان‌بحر پاك كبريا (8-1.1537)

كدام منبع فلسفي؟

پس از آنكه سروش به غلط از ديدگاه معتزله درباب حدوث قرآن به خطاپذيري آن استدلال مي‌كند، به نقد ديدگاه عالمان ديني معاصر مي‌پردازد.

اساس نقد سروش هم اين است كه اولا فهم آنها از وحي و نبوت محافظه كارانه است و ثانيا اين فهم ناشي از حفظ قدرت است:

« امروز مي‌بينيد كه اصلاح گران سني به موضع شيعيان نزديكتر مي‌شوند و اعتقاد مخلوق بودن قرآن را مي‌پذيرند، اما روحانيون ايران در استفاده از منابع فلسفي سنت شيعي براي گشودن افق‌هايي تازه به روي فهم ديني ما مردد هستند. آنها قدرتشان را بر پايه فهمي محافظه كارانه از دين مستحكم كرده‌اند. هراس دارند كه مبادا با گشودن باب بحث درباره مسايلي از قبيل ماهيت نبوت همه چيز شان از دست برود.»

سروش گاه مطالبي را به اشخاصي مبهم نسبت مي دهد، بدون آنكه به منبع و ماخذي اشاره كند يا استدلالي ارائه دهد. از جمله اينكه در عبارات فوق معلوم نيست كه چه كساني در استفاده از منابع فلسفي سنت شيعي براي گشودن افق‌هايي تازه براي فهم دين مردد هستند؟

اصلاً مراد از منابع فلسفي سنت شيعي چيست؟ اگر مراد آثار فيلسوفان شيعه است كه ديدگاه همه آنها مخالف باديدگاه سروش است. كدام فيلسوف شيعي و كداميك از منابع فلسفي سنت شيعي  از خطاپذيري وحي و قرآن سخن گفته‌اند؟

كداميك از آنها پيامبر را توليد كننده قرآن دانسته‌اند؟ كداميك رابطه وحي با خدا را قطع كرده اند؟ چه كسي ادعا كرده كه وحي فقط الهاماتي بوده كه منبع آن هم مشخص نيست؟ چه کسی ادعا كرده كه مضمون و الفاظ وحي از يكديگر جدا هستد و پيامبر صورت بخش به مضامين آن بوده است؟

كدام فيلسوف شيعي ادعا كرده كه شخصيت پيامبر و دانش او -  كه در حد عوام الناس عصر جاهلي بوده – در توليد قرآن» نقش داشته است؟ در كداميك از منابع فلسفي شيعي آيات قرآن بر دو دسته خطاپذير و خطا ناپذير تقسيم شده است.

فيلسوفان اسلامي از فارابي گرفته تا ملاصدرا و علامه طباطبايي و ... از ضرورت بعثت انبياء سخن گفته‌اند و اينكه پيامبران چگونه وحي را دريافت مي‌كردند. همه آنها منشأ وحي را خدا دانسته و هيچ يك وحي و قرآن را خطاپذير ندانسته اند.

آيا هر كس كه ديدگاه سروش را نپذيرد بايد فهم اورا محافظه كارانه و او را متهم به حفظ قدرت كرد؟

پيامدها

تلاش سروش در بحث از تجربه نبوی اين است كه «تلقي بشري از قرآن» ارائه دهد. به اعتقاد سروش پيامد اين امر نيز اين است كه قرآن را شامل دو بخش ذاتي و عرضي دانسته، ذاتيات آن را پذيرفته و عرضيات آن را كنار بگذاریم. حذف بخشي از دين و لاغر كردن آن پروژه اصلي سروش است.

سروش در مصاحبه خود چنين مي گويد: «تلقي بشري از قرآن تفاوت نهادن ميان جنبه‌هاي ذاتي عرضي قرآن را ميسر مي‌‌كند. بعضي از جنبه‌هاي دين به طور تاريخي و فرهنگي شكل گرفته‌اند و امروز ديگر موضوعيت ندارند. همين امر، به عنوان مبدل، درباره مجازات‌هاي بدني كه در قرآن مقرر شده‌اند، صادق است. اگر پيامبر در يك محيط فرهنگي ديگر زندگي مي‌كرد، اين مجازات‌ها احتمالاً بخشي از پيام او نمي‌بودند.»

در اين مقاله جاي طرح نظريه سروش در باب ذاتي و عرضي دين و اشكالات وارده بر آن نيست. در اينجا بحث بر سر اين موضوع است كه پيامدهاي نظريه سروش در باب وحي و نبوت فراتر از آن چيزي است كه او تصور مي‌كند.

اين ديدگاه اصل دين را زير سؤال مي‌برد. فروكاستن وحي به تجربه هاي عارفانه و نفي عصمت وحي و پذيرش راه يابي خطا به حريم قرآن، به نفي اسلام به عنوان يك دين الهي مي انجامد.

لازمه خطاپذيري در متن(قرآن)، خطاپذيري در اصل دين است و خطاپذيري در اصل دين منجر به نفي حكمت و هدايت الهي مي شود. لازمه طرح اين گونه نظريات اين است كه اسلام مانند آيين‌هايي چون بوديسم، يك دين غير الهي تلقي شود.

در اين صورت پيامبر نيز در حد يك عارف نويسنده تلقي خواهد شد كه اثر مكتوبي به نام قرآن را تدوين كرده است و متوجه تعارضات موجود در متن خود نيز نبوده است.

اصلا وقتي بناست كه پيامبر در اصل مضمون وحي يا لااقل صورت بخشي به آن دخالت داشته باشد، تمیيز ميان قرآن با ساير سخنان بر جاي مانده از پيامبر؛ يعني احاديث نبوي چيست؟ اگر گفته شود كه قرآن مربوط به تجربه هاي نبوي، اما ساير مطالب پيامبر اين گونه نيست، پاسخ اين است كه دليل اين تفكيك چيست؟

با چه ملاكي مي توان حالات پيامبر را تفكيك كرد و برخي آنها را تجربه‌‌اي عارفانه و برخي ديگر را از امور متعارف دانست؟!

تفسير سروش از وحي و خطاپذيري بخش‌هايي از قرآن موجب مي‌شود كه دينداران حتي اعتماد چنداني به بخش هاي خطاناپذير آن نداشته باشند؛ يعني بخش هاي مربوط به صفات خدا، عبادات و حيات اخروي كه سروش آنها را خطاناپذير مي داند.

پيامد اصلي نظريات سروش اين است كه اسلام يك آئين معنوي مانند پيامد و شينتوئيسم تلقي شود كه فقط مجموعه‌اي از آموزه ها و دستورات عبادي را براي تحول دروني اشخاص ارائه كرده است.

رخنه ها
 پس از انتشار گفتگوی سروش با میشل هوبینک، وی در گفتگویی با روزنامه کارگزاران (86.11.20) سعی کرد تا نقاط مبهم دیدگاه خود را برطرف کند تا افراد تصور نکنند که وی نزول قرآن از جانب خدا را انکار کرده و آن را کلام بشری محمد (ص) دانسته است. در ارتباط با این گفتگو و اینکه آیا توضیحات ایشان اشکالات اصل نظریه تجربه نبوی را رفع می کند یا نه چند نکته را یادآور می شوم.
 
متن مصاحبه با روزنامه کارگزاران: در پاره ای از روزنامه ها و سایت های اینترنتی اخیرا آورده اند که دکتر سروش رسما "نزول قرآن را از جانب خدا انکار کرده و آن را کلام بشری محمد دانسته است." آیا چنین است؟
 شاید مزاح کرده اند یا خدای نکرده اغراض سیاسی و شخصی داشته اند.
حالا نظر و توضیح شما چیست؟
 انشاء الله حسن نظر و غفلت از معنا داشته اند و گرنه کسی که با ولایت کلیه الهیه آشناست و قرب اولیاء خدا با خدا را می داند و از تجربه اتحادی آنان با خبر است چنین منکرانه سخن نمی گوید. اولیا خدا چنان به خدا نزدیک و در او فانی اند که کلامشان عین کلام خدا و امر و نهی شان و حب و بغضشان عین امر و نهی و حب و بغض الهی است. پیامبر عزیز اسلام بشر بود و خود به بشریت خود مقر و معترف بود (قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا؟)، اما در عین حال این بشر چنان رنگ و وصف الهی گرفته بود، و واسطه ها (حتی جبرئیل) چنان از میان او و خدا برخاسته بودند که هر چه می گفت هم کلام انسانی او بود هم کلام وحیانی خدا. و این دو از هم جدا نبود.
همچو سنگی کو شود کل لعل ناب پر شود او از صفات آفتاب
انشاءالله با تامل درین دقیقه عرفانی گره مشکل گشوده شود و سر کلام آشنا گردد.
پس نزول جبرئیل و آوردن وحی چه می شود؟
در نظر عارفان، جبرئیل به خداوند از محمد (ص) نزدیکتر نیست، بل جبرئیل است که تابع پیامبر است. مگر در داستان معراج نیامده است که جبرئیل از همراهی با پیامبر بازماند و از سوختن بال و پرش هراسید؟ معنی این حکایت چیست؟ مگر رهبر فقید انقلاب نگفت که "...معنویت رسول خدا وحی را نازل کرده است....و به عبارت دیگر وارد کرده است پیغمبر اکرم جبرئیل امین را در این دنیا(صحیفه نور، جلد بیستم، سخنرانی 25/1/66)"؟ آیا معنی این سخن این است که خدا جبرئیل را فرونفرستاده است؟ یا معنایش به قول مولانا این است که:
من نخواهم لطف حق از واسطه         که هلاک خلق شد این رابطه
من نخواهم دایه، مادر خوشتر است   موسیم من، دایه من مادر است
این که بگوئیم قرآن کلام محمد(ص) است، درست مانند این است که بگوئیم قرآن معجزه محمد (ص) است. هر دو به یک اندازه به محمد(ص) و به خدا انتساب دارند. و تاکید بر یکی به معنی نفی دیگری نیست. هر چه در عالم رخ می دهد به علم و اذن و اراده باری است. یک موحد در این شکی ندارد. با این حال همه می گوئیم آلبالو، میوه درخت آلبالو است، آیا باید بگوئیم خدا میوه آلبالو می دهد تا موحد باشیم؟ این اشعریت کهن را جامه تقدس نوین نپوشانیم. و سخن بقاعده بگوئیم و معنی سخنان دقیق و راز آلود را نیز نیکو دریابیم. قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد (ص) بود که باذن خدا ثمر بخشی می کرد(توتی اکلها کل حین باذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است.
توصیه من به منصفان (با مغرضان نمی دانم چه بگویم) همان توصیه مولاناست که سوء ظن نسبت به اولیاء خدا را فروگذارند و اولیاء حق را از حق جدا نشمارند و آن عزیزان و محبوبان درگاه حق را از مسند رفیع قرب و ولایت پایین نیاورند:
ای اولیاء حق را از حق جدا شمرده گر ظن نیک داری بر اولیاء چه باشد؟
از نسل پادشاهی مسجود جبرئیلی ملک پدر بجویی ای بی نوا چه باشد؟
گویا شما هم در این باب اشعاری داشته اید.
بله در منظومه ای که چندی پیش به عشق پیامبر اکرم سرودم و تقدیم آن فاتح آفاق تجرد کردم، آورده بودم که:
توسن تجربه ای فاتح آفاق تجرد در شب واقعه راندی زمداری به مداری
ز سوادی به خیالی ز خیالی به هلالی پای پر آبله جبریل و تو چالاک سواری
بال در بال ملائک به تماشای رسولان طایر گلشن قدسی تو و خود عین مطاری
اشاره من در این ابیات به آن روایت شریفه نبوی است که پیامبر در سجده با خدا می گفت: سجدلک سوادی و خیالی و آمن بک فوادی.
متشکریم.  1-    سروش اصل مصاحبه خود را انکار نکرده و فقط این ادعا را نفی می کند که قرآن کلام بشری محمد (ص) است. اولی آن بود که ایشان عباراتی را که تحریف شده نقل و صورت صحیح آن را ذکر می کردند. بویژه آنکه اصل تفسیر ایشان چه بوده که به کلمه "تولید" در متن ترجمه شده است. مانند این جمله "پیامبر نقش محوری در تولید قرآن داشته است".

2-    با توجه به کتاب تجربه نبوی، در واقع مطالب گفتگو بسط یافته و رفع ابهام از مطالب آن اثر است. در عین حال در این گفتگوی جدید که سروش خواسته سوء تفاهم را رفع کند، چند نکته قابل تامل وجود دارد.

3-    اینکه پیامبر رنگ و وصف الهی گرفته بود، به این معنا نیست که "هرچه می گفت هم کلام انسانی او بود، هم کلام وحیانی خدا و این دو از هم جدا نبود". این که انسان به مقامی دست یابد که خلاف اراده الهی سخنی نگوید و یا گفته های او مورد رضای خدا باشد غیر از آن است که کلام یک انسان کلام خدا باشد. برخی انسان ها در مسیر کمال به نقطه ای می رسند که طبق حدیث قرب فرائض و قرب نوافل گوش و چشم آنها گوش و چشم الهی می شود. اما این مطلب به معنای آن نیست که بر آنها وحی می شود یا آنچه اظهار می دارند وحی الهی است. از همینجا می گوییم همه کلام های پیامبر وحی نبوده است و اگر ما آن سخنان را صادق می دانیم به جهت پذیرش عصمت پیامبر است که لازمه وحی و رسالت اوست و همین مقام عصمت پیامبر ایجاب می کند که همه سخنان او برای دیگران حجت باشد، در حالی که سخنان هیچ عارف کاملی را نمی توان برای دیگران حجت به شمار آورد.

4-    سروش از این مطلب که جبرئیل در معراج "از همراهی پیامبر باز ماند و از بال و پرش هراسید" نتیجه می گیرد که پس جبرئیل تابع پیامبر بوده است. در حالی که حدیث معراج سخن از مراتب کمالی است که مرتبه پیامبر بالاتر از جبرئیل است و این مساله ربطی به وجی ندارد که از آن نتیجه گرفته می شود که جبرئیل در ارسال وحی تابع پیامبر بوده است. در ارسال وحی، جبرئیل فقط یک واسطه است و به همین دلیل پیامبر تابع آن چیزی است که جبرئیل بر قلب وی نازل می کند، نه آنکه در این مقام جبرئیل تابع پیامبر باشد. به علاوه در قسمتی از وحی حتی جبرئیل واسطه نبوده و در این مقام نیز پیامبر تابع وحی بوده است نه وحی تابع او.

5-    سروش می گوید "قرآن میوه شجره طیبه محمد (ص) بود که به اذن خدا ثمر بخشی می کرد". اصل نزاع بر سر این مطلب است که وحی تابع شخصیت پیامبر نیست. هرچند برای نزول می بایست شخصیت پیامبر از مراتب بالای کمال برخورد ار باشد تا ظرفیت پذیرش آن را داشته باشد. اما این غیر از آن است که وحی را تابع شخصیت پیامبر بدانیم. عرفا هم که از مقام فنای پیامبر در حق ولایت کلیه الهیه او سخن گفته اند، هرگز ادعا نکرده اند که وحی تابع شخصیت او بوده است. در واقع مساله این است که شخصیت پیامبر فقط ظرف نزول وحی بوده نه آنکه در اصل وحی دخالت داشته باشد. عبارت سروش صراحت دارد که شخصیت پیامبر نه یک ظرف که خود مظروف وحی است، به ویژه در صورت بخشی به کلام الهی.

6-    لازمه ولایت کلیه الهیه و قرب اولیای خدا با خدا و تجربه اتحادی با خدا غیر از وحی است. سروش برای رفع ابهام از مطالب خود می گوید: "اولیای خدا چنان به خدا نزدیک و در او فانی اند که کلامشان عین کلام خدا و امر و نهی شان و حب و بغضشان عین امر و نهی و حب و بغض الهی است". با این تحلیل عرفانی سروش، آیا می توان سخنان عرفا و انسان های کامل را وحی تلقی کرد؟ اصلا معنای اتحاد و فنا در اینجا چیست؟ آیا نه این است که مراد عرفا فنای ... است، یعنی وجود پیامبر صبغه الهی پیدا کرده بود. پذیرش مقام ولایت کلیه الهیه پیامبر یک مساله است و دخالت وی با توجه به دانش بشری خود در نزول آیات مساله دیگری است و میان این دو نباید خلط کرد. هیچ عارفی هم چنین خلطی را نکرده است. از این روی هیچ یک نگفته است که آیات مربوط به ژنتیک انسان و گزارش های تاریخی قرآن متناسب با دانش زمانه خود پیامبر بوده است.

7-    سروش به این ادبیات استناد می کند که او از خدا می خواهد تا واسطه ای بین او و خدا در کار نباشد.
من نخواهم لطف حق از واسطه
كه هلاك قوم شد اين رابطه
من نخواهم دایه، مادر خوش تر است
موسی ام من، دایه من مادر است

آیا لازمه سخنان مولوی این است که وحی تجربه های شخصی پیامبر است و یا شخصیت و دانش او در آیات قرآنی دخالت داشته است. آیا این سخنان مولوی را باید حمل بر اشعری گری او کرد که در نقد مخالفین خود می گوید: "این اشعریت کهن را جامه تقدس نوین نپوشانیم و سخن به قاعده بگوییم."

خلاصه آنکه رخنه های نظریه سروش درباب وحی و پیامدهای آن، آنچنان زیاد است که با صرف اعتقاد به ولایت کلیه الهیه پیامبر نمی توان رفع کرد.
 مرتبط:  مرتبط:"قرآن، انسانی و خطاپذیر است"متن اصلی مصاحبه متن انگلیسی ترجمه شده توسط نشریه ZemZemمتن در سایت رسمی دکتر سروش نقد استاد بهاء الدین خرمشاهینقد آیت‏الله سبحانی  
 
عبد الحمید
۱۳۸۶-۱۱-۲۳ ۲۳:۲۴:۱۳
باعرض سلام خدمت جناب دکتر نصری من مطالب حضرتعالی را مطالعه نموده واستفاده وافری از این مطالب بردم که در جای مطالب ارزنده ای بود مخصوصا مطالبی که از قران در مورد دفاع از این کتاب شریف گفته شد اما استاد بزرگوار متاسفانه بنده از تمامی مطالب حضرتعالی جواب مستدل و روشنی بر نظریات بنده خداوند کریم دکتر سروش بزرگوار دریافت نکردم و حتی با شگفتی باید بگویم بعضی از این مطالب ایشان در تایید نظریات دکتر سروش است مخصوصا آنجا که پای جناب مولانا به بحث باز میگردد تقریبا برداشت بنده این است که تمامی ابیات ذکر شده در تایید نظریه دکتر است بنده فکر میکنم مبحث الفاظ اینجا بشدت به ما کمک میکند که خود جناب نصری در این مورد استاد میباشند در مورد شاهد از قران اوردن نیز به نظر میرسد در مورد متنی که خود مورد گفتگواست اوردن شاهد مثال درست نباشد .....این شاگرد کوچک خود را به دلیل فضولی بیجا ببخشید خداوند کریم به بندگان خود رحم فرماید (50698)
 
Ali
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۰۰:۴۵:۵۳
با سلام و درود بر جناب آقای نصری؛ مطالب بسیار جالبی رو مطرح کردین؛ از تناقضات درونی نظر سروش تا ارائه نکردن برهان و حتی منبعی برای نقل قول‌ها. خدا قوت و خسته نباشید (50703)
 
علی
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۰۱:۴۷:۳۱
با سلام
من شخصا\" گفته های دکتر نصری رو تایید میکنم و امیدوارم آقای سروش اگر دفاعی دارند مطرح کنند تا این موارد مطرحه روشن شود
البته من مخالف این بودم که آقای سروش اول نظریه خود رو بدون مطرح کردن در محافل علمی مربوطه برای عموم(بیگانه!) مطرح کنند ولی در هر صورت حالا که دکتر نصری اعلام آمادگی کردن آقای سروش جواب بدن تا مسئله روشنتر شود!
ممنون! (50705)
 
علي
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۲:۳۸:۱۸
دكتر سروش اين مباحث رو براي اولين بار براي عموم بيگانه مطرح نكرده اند. بسط تجربه نبوي سالهاست كه از جمله در ماهنامه مرحوم آفتاب منتشر شده است.
البته اينكه چرا ايشان در ايران نيستند نيز فكر نكنم خود ايشان بايد پاسخگو باشند چون ديگران او را به رفتن مجبور كرده اند. (50780)
 
فرشید
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۵:۵۵:۵۳
البته من مخالف این بودم که آقای سروش اول نظریه خود رو بدون مطرح کردن در محافل علمی مربوطه برای عموم(بیگانه!) مطرح کنند ممنون

ببخشید شما امر بفرمایید ایشون در داخل ممکلت کجا بروند سخنرانی کنند که اهل چماق با منطق آهنین بر سرش خراب نشوند ایشان هم قول می دهند همه چیز را اول با جنالعالی در میان بگذارند بعد به بیگانگان ارجاع دهند

زیاده عرضی نیست (50818)
 
مهدی ف
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۰۳:۰۵:۱۶
در نگاه اول که نظریات دکتر سروش را خواندم با خود فکر کردم که ایشان از گمراهان هستند و این نظریات به وضوح خلاف عقل به نظر می رسند. بعد به خودم گفتم این تخطئه کردنهای سریع بعضا از روی جهل است و شاید به خاطر سلطه ی تفکر سنتی رایج بر قلمروی باشد .و داد روشنفکری سردادم و خود را به سکوت تشویق شدم. گفتم مگر می شود دکتر سروش با اینهمه بار علم همچین خذعبلاتی بگوید.پسر جان کمی روشنفکر باش.
در همین گیر و دار بودم که این نقد را خواندم و اگر چه ابهاماتی دارم ولی باعث شد که در ذهنی خود به دوره ی قبلی بازگشت کنم و خدا را شکر کنم که روشنفکر نیستم و بر ارتجاع خود بنازم.
ولی باز می دانم که این عرصه برای من و اطلاعات من اندک است و جای اظهار نظر من امسال من که جوانیم و نپخته نیست چه برسد یافتن جانب حق.
حال ای اربابان سخن و و ای فکوران کمی به این نسل جوان رحم کنید و این چنین یکباره آماج سخن را در فضای اندیشه رها نکنید که بنای ما سخت سست بنیاد است.
در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود
از گوشه ای برون آ ای کوکب هدایت (50710)
 
ariu
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۰:۳۰:۰۷
با سلام
دوست عزیز تنها تو نیستی که دچار این افکار میشوی خیلی ها با خواندن مقالاتی این چنینی دچار شک وابهام میشوند.فلسفه وجودی ماهم به همین خاطر است چون اگر شکی نباشد یقیینی هم نیست.عده ای مقاله آقای سروش را میخوانند ومیگذرند عده ای به شک می افتند عده ای هم ایمانشان از قبل مستحکمتر میشود.دوست عزیز به خدا پناه ببر قرآن بخوان واز خداوند طلب هدایت کن انشا الله از این امتحان هم سر افراز بیرون میآیی. (50749)
 
هورام
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۰۸:۴۷:۵۴
ورود افراد غيرمرتبط با مقوله همانند اينجانب صحيح نيست. اما به دليل اهميت موضوع و وجود ضرورت آگاهي مسلمانان از حقيقت محض ما را نيز به اين مقوله مهم وارد ساخته است. به نظر مي رسد صاحبنظراني مانند دكتر نصري و ديگر اساتيد بهتر است به جاي پاسخهاي مكاتبه اي، مناظره اي با استاد عبدالكريم سروش داشته باشند. قطعا در چنين مناظره اي مي توان شاهد محصول ارزشمندي از تجميع آراء آن بزرگواران بود. شايد يكي از عوامل بروز چنين انديشه اي در وجود آقاي سروش، گسترش دلخواه عصمت و نبوت و امامت درجامعه ايران باشد. (50725)
 
سروش
۱۳۸۶-۱۱-۲۵ ۰۳:۳۷:۲۶
با سلام به دوست عزیز
مشکل کار دقیقا همین است. شما اگر در تاریخچه بحث ها و نظرات دکتر سروش مطالعه کنید متوجه این امر می شوید که با وجود در خواست بسیاری از بزرگان برای مناظره مستقیم، ایشان همواره از این مسئله فراری بوده اند. دلیلش چیست، خدا می داند! (50874)
 
سهراب
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۰:۳۸:۳۱
خيلي اين مباحث برايم جالب شده است و حقيقتا دوست دارم دنبال كنم،
اميدوارم كه ديگر صاحبنظران نيز خود را ملزم بدانند كه در بحث شركت كنند و خود جناب سروش نيز در بحث شركت كنند تا ما نيز بهره برداري علمي بكنيم.
شايد راه جديد مباحثات علمي از طريق تارنماها باشد و از سايت الف نيز تشكر فراوان را مي نمايم كه اين امكان را بوجود آورده است.

در مورد نظرات جناب دكتر نصري هم بايد بگويم كه بنده استفاده كردم و به نظرم استدلالاتشان خارج از منطق نبود.
ولي يك ايرادي كه دارم اين است كه چرا براي اثبات قرآن به آيات قرآن مراجعه مي شود.و اگر اصل را بر اين بنا نهيم كه همه چيز درست است كه ديگر نيازي نيست اصلا مباحثه اي رخ دهد.
بنده هم با اين عقل و منطق ضعيفم يك ايراد وارد مي كنم:
اگر قرار باشد كه پيامبر فقط ظرف وحي بوده و معصوم بوده و
الطاف الهي ويژه اي شامل حالش شده است پس چرا در قران پيامبر الگوي مومنان قرار داده شده است؟ايا اين منطقي است كه خداوند كسي را الگوي مومنان قرار دهد كه هيچ وقت نمي توانند به آن درجه اي كه او رسيده است برسند و سپس بخواهند مثل او باشند؟
يا اينكه قول حافظ درست است كه::
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد (50751)
 
مسعود
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۱:۱۵:۲۹
علي الظاهر سروش عاشق مولوي است ، ولي چون بدلايلي نمي توانسته است مولوي را تا حد پيامبري بالا ببرد ، برعكس ، پيامبر را در به حد مولوي تنزل داده است .
آما آنچه در رابطه با قابليت اصلاح احكام تعزيرات و غيره مطرح نموده است : بر خلاف نظريه او به علم نفساني پيامبر باز نمي گردد بلكه خداوند خود قائل به تغيير در احكام با عنايت به شرايط ، زمان و مكان مي باشد و لذا آنچه در اين خصوص نازل فرموده است اكثرا\" براي همان زمان پيامبر بوده است و همانند قوانين عادي قابليت اصلاح و حتي منسوخ شدن را دارند. (50760)
 
مملی
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۲:۲۸:۳۵
اگر قرار باشد قضاوت شود:

1-دفاعی نا کافی و متعصبانه است.
2-استناداتی که آورده شده است در این مسئله به دلیل ارتباط با اصل موضوع غیر قابل استناد است.
3-در خصوص اینکه فرموده اید چه خواهد شد یا چه نخواهد شد ارتباطی به موضوع نمیبینم مگر اینکه بخواهد پیش داوری صورت پذیرد
4-قسمت آخر سخن :
سخن شما کلا به این معنا است که موضوعی را با خود آن اثبات کردید و کلام شعر (مولوی) را تفسیر نمودید بعد هم چون حرف خود را قبول نداشتید گفتید که من مدرکی ندارم و هر چه گفتم را کنار میگذارم تنها میگویم که اگر چنین شود چنان میشود و دست از دامن حقیقت شسته و روی بر مصلحت کردید. (50778)
 
مجتبي
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۴:۱۵:۵۲
عليرغم اعتقادي كه به دانش اساتيد محترم آقايان دكتر نصري و دكتر خرمشاهي دارم اما بنظرم متأسفانه اين اساتيد گرانقدر مفهوم سخن گرانمايه جناب دكتر سروش را بطور ملحوظ درك نكرده اند بلكه بدليل ذات مقدس گرايي كه در وجود ما ساكنين مشرق زمين وجود دارد در صدد نقد و مقابله با نظريه دكتر سروش برآمده اند. (50806)
 
محسن
۱۳۸۶-۱۱-۲۵ ۰۳:۵۲:۲۰
سالهاست که آقای سروش نظریاتی را مطرح می کنند و وقتی با مخالفت عده ای مواجه می شود مخالفان را به دو موضوع متهم می کنند. یکی اینکه مطلب را درست نفهمیده اند و یا به عمق آن بی توجه بوده اند. دوم اینکه به دلیل نعصب و مقدس مآبی و یا احیانا قدرت طلبی (!) از پذیرفتن حقیقت سر باز می زنند. این موضوع برای نمونه در مصاحبه ایشان با روزنامه کارگزاران هم نکرار شده.
کاش به جای این گونه رفتار غیر علمی ایشان برای یک بار هم که شده صریح و روشن منظور خود را بیان کند و به جای زدن برچسب های گوناگون به مخالفین اشکالات ایشان را پاسخ گوید. (50875)
 
۱۳۸۶-۱۱-۲۴ ۱۷:۰۸:۰۶
سلام
اینکه بعضی دوستان حالا به هر دلیلی سعی در طرفداری از آقای سروش را دارند بماند! (لابد اقتضای روشنفکری ایجاب میکند)
در این نقد چند سوال و استناداتی به کتاب ایشان شده و تناقضاتی مطرح شده (البته درون دینی نیست که بگوییم از قرآن برای اثباتش استفاده شده ) که دکتر ان شاالله جواب بدن
تا روشن شود!
بعد هم اینکه آقای سروش قرآن را به دو بخش خطاپذیر و خطاناپذیر تقسیم کردن این استنادات دکتر نصری از قرآن به کدام بخش مربوط است؟
آیا از نظر دکتر سروش اینها قابل خطا هستند یا نه؟
اینکه مولوی چه اشاراتی داشته بحث جدایی است؟ (50821)
 
حسام
۱۳۸۶-۱۱-۲۵ ۰۹:۲۵:۳۱
انچه که من از نظرات سروش متوجه می شوم اینست که:
1- قرآن یک تجربه شخصی است و هر کسی می تواند مانند قرآن کتابی را بیاورد حتی اگر آن شخص, سروش باشد.
2- قرآن فعلی دارای خطاهای فاحش و بسیاری است و لذا عمل نکردن به آن اشکالی ندارد.
3- قرآنی که در آن به صراحت و به دفعات, مطالب دروغ آورده شده (مانند اینکه این کلام خداوند است, پيامبر هيچ تغييری در آن نمی تواند بدهد, اگر کوچکترین اعمال نظر شخصی انجام دهد رگ گردنش را قطع می کنيم! و ...) اصلا باید دور انداخته شود و کتاب های امثال سروش بایستی مطالعه شود.
و بسیاری مطالب ديگر
اما من ضمن تشکر فراوان از جناب دکتر نصری به علت پاسخ کامل, جامع و مفصلی که مرقوم فرموده اند, از صاحبنظران و علمای حوزه و دانشگاه در عجبم که من بی سواد, در همان سال هایی که بحث تجربه نبوی و قبض و بسط شریعت و مانند اینها مطرح بود پی بردم که نهایت این نظریات انکار دین و قرآن و نبوت است ولی اساتید محترم نقد ها و پاسخ های مستدل و روشن خود را به آن اندازه منتشر نکردند که ریشه اين انحرافات در همان زمان خشکیده شده و اکنون شاهد جوانه زدن آن و نشر آشکارای اين سخنان ملحدانه نباشیم. به نظر بنده اگر هم اکنون به شکل روشن, شفاف و البته وسیع و گسترده به این مطالب پاسخ های علمی داده نشود, امکان انحراف اذهان بسیاری از مردم فراهم شده و در آن زمان نمی دانم پاسخ اساتيد محترم حوزه و دانشگاه در پيشگاه خداوند و پیامبر عظیم الشان چه خواهد بود. به نظر حقیر بایستی در دانشگاه ها و حوزه ها به این شبهات به طور مفصل پرداخته شده و پاسخ های روشن و مستدل نیز به همان اندازه که این عقاید منتشر می شود در مقیاس وسیع که قابل استفاده برای عموم باشد منتشر گردد. خداوند ما را از فتنه های آخرالزمان مصون بدارد و فرج ولیش را نزدیکتر گرداند. (50885)
 
عبدالله
۱۳۸۶-۱۱-۲۵ ۱۵:۴۷:۴۰
به نام خدا
1- بوعلی سینا استادی داشت که برایش نظرات معتزله و اشاعره در خصوص بحث حدوث و قدم قرآن را مطرح مینمود. پس از پایان بحث، رو به بوعلی سینا کرد و گفت: نظر تو در باب حادث و یا قدیم بودن قرآن چیست؟ بوعلی سینا گفت: این بحث به نظر من توطئة بنی امیه و بنی عباس برای سرگرم کردن اندیشمندان و قلع و قمع مخالفانشان بوده است. استاد وی متعجب شد و پرسید: چرا؟ بوعلی سینا جواب داد: در قرآن آمده که \"یسئلونک عن الروح . قل الروح من امر ربی\" روح قرآن که کلام خداوندی است ، برتر از روح بشر است. وقتی خداوند متعال میفرماید روح بشری از امور مربوط به خداوند است و منظور آن است که در آنچه فهم شما بدان نمیرسد مجادلة بیخود نکنید پس تبعاً روح قرآن نیز از همان مقوله یا بالاتر است و محل بحث و مجادله نیست.
2- اگر جناب سروش بفرمایند من در ذات قرآن بحث نمیکنم بلکه در صورت آن بحث کرده ام ، باید یادآور شد که حضرت محمد امین (ص) به تأیید تواریخ ، انسانی متواضع و فروتن بوده است و ایشان دستور داشته‌اند که بیش از طاقت خود در ارشاد و هدایت مردمان پافشاری ننمایند و لذا مواردی مثل مباهله را نیز فقط به امر خداوند متعال انجام می‌داده‌اند. اما در متن قرآن راجع به صورت قرآن نیز آیات صریحی وجود دارد که \"یأت به سورة\" را به مبارزه‌طلبی می‌خواند (آیات تحدی). چنین جمله‌ای نمیتواند از بیان شخصی پیامبر اسلام (ص) بروز نماید زیرا مسلماً پیامبر اسلام (ص) فروتنی و تواضع خود را در این مقوله به کناری ننهاده بلکه اطمینان قلبی نسبت به آن داشته است. میتوان یقین داشت که چنین اطمینانی ناشی از تسلط ایشان به زبان عربی نبوده بلکه ناشی از مبدأ صدور این متن بوده است که در ماورای ذات نبوی قرار داشته است.
3- نزول وحی و بروز الهام و درک عقلانی پیامبر گرامی اسلام (ص) از وحی، برای غیر پیامبران تجربه نشده است. لذا باید آنچه خود ایشان در این خصوص فرموده‌اند را نصب‌العین قرار داد. این نزول در هر شکل اعم از تصویر، دانش، صوت، کلمه و هر مقولة دیگر که بوده و حالات روحی همزمان و متعاقب آن، برای دیگران غیرقابل تجربه بوده است اما ایشان پس از نزول فزشتة وحی اغلب از عباراتی مانند: به من گفت، از جانب پروردگار فرمود، القاء کرد و نظایر آن استفاده نموده و نمیفرموند: چنین فهمیدم ویا اینطور استنباط کردم یا نظایر آن. فلذا ما نیز باید به گفتة پیامبر بزرگوار (ص) اکتفا کنیم.
4- دوباره حکایت بند اول فوق را بخوانید. از شما و هم از جناب سروش می‌پرسم که فکر می‌کنید دلیل جناب سروش از طرح چنین مقوله‌ای در چنین زمانی و با چنین کلماتی چیست؟ و از طرح آن چه نتایج و مقصود و منظوری حاصل خواهد شد؟ (50915)
 
سینا
۱۳۸۶-۱۱-۲۵ ۱۹:۱۹:۳۰
1.برایم جالب بود یکی از حوزویان هم حاضر نشده به دکتر سروش پاسخ بدهد اخه اونها دارن درس دین می خونند.
2-دکتر سروش هم انسان است و می تونه اشتباه کنه هیچ و همان طور می تونه درست بگه از کسی بت نسازیم.
3-دکتری نصری در چه زمینه ای تحصیل کرده اند؟
4- اقای نصری که استناد زیادی از قران اورده اند ایا خود اقای سروش قران نخوانده اند ؟پس بهتر است دلایل عقلی و منطقی را اورد. (50938)
 
و این کنابی است بی هیچ شک و...برای اهل ایمان
۱۳۸۶-۱۱-۲۶ ۱۵:۴۹:۰۴
و...برای اهل ایمان نقد هر دو بزرگوار بر ايده جديد سروش را خواندم اما متأسفانه آقاي خرمشاهي با ديدگاهي تاريخي و استاد نصرآبادي رويكرد كلامي را اتخاذ كرده‌اند. قانون الهي خداوند براي دنيا (كيهان) قوانيني را ايجاد كرده كه تخطي از آنها ميسر نيست (مثلا قانون جاذبه). بحث پيرامون قوانين الهي و حجيت آنها بر احوال موجودات چه هنگام هستي يافتن و چه بعد از قوام ذات صادق و ساري است. لازمه الاهيت و خاصه ابويت خداوند بر جهان و انسان بستگي به جريان مداوم و هميشگي پيوستار قوانين است. ذات حضرت اله به واسطه تلقي از شيء و ارتباط با شيء نيست بلك از تمنيات ذات تام است كه وجود را مستحق وجود مي‌كند (الله الصمد). رضايت موجود از ذات اقدس رضايت توصيفي است كه دخالتي در ذات ندارد و اصولا ذات فارغ از هر توصيف است. پس اينكه موجود مي‌تواند وجود بگيرد از جود وجود تام است كه خداست و خدا به واسطه اشراف كامل بر كيهان و دخالت ذاتي در پيدايش آنها و خلقت موجودات ذاتاً آنها را متقاعد به قايل شدن وجودي در مسير خلقت كرده است. خداوند همه موجودات را آنگونه كه خود خواست آفريد و از درون آنها به بيرون و از درون به بيرون هدايتشان كرد (هيولا) و اين آفرينش و خلقت خارج از اختيار موجود بود. تنها به يك علت و آن نيستي و عدم موجود قبل از پيدايشش مي‌بود. انفعال موجود هميشه و در همه جا حاكم بر سرنوشت او در مقابل خداست. -در مباحث ميثولوژي اقوام و ملل مختلف در يك تاريخ و فرهنگ اصولاً دو قاعده كلي حاكم است. اول: قانون اين‌هماني در مغرب‌زمين، دوم: قانون آن‌هماني در شرق دور. در مفهوم اول مصاديق همه از مجرايي واحد الهام گرفته و سردرگمي و ناتواني در پديده‌ها به حداقل خود مي‌رسد. دوم در هند و چين كه تابع قانون دوم (آن‌هماني) است رخوت و سستي انديشه فلسفي هويداست. عقايد آنها به تضاد آشكاري ميان همه پديده‌ها هستي منجر مي‌شود. همه چيز در عدم درك و بي‌تفسيري خلاصه مي‌شود، به نام آنكه هست و نيست در انديشه لائوتسه. حيران و بي‌انديشه منطقي است. بنابراين انسان تكليفش با افكارش مشخص نيست؛ از انديشه گريزان و پناه به تجربه و شهود ملموس است. -اسطوره: در دوره‌هاي قبل از پيدايش يكتاپرستي كه بشر توان حل و هضم مسايل انديشه واحد در حوزه پديدار شناسي هستي را نداشت به هر اهرمي براي توجيه جهان دست مي‌زد. درك او از هستي درك كودكانه بود كه بيانگر ضعف در شناخت است. اين امر خود مؤيد است با اينكه بشر توتم‌ و آنيميسم‌هاي خاص را طبق شرايط محيطي پرستش كرده اما نهضت فكري او پويا و در اصطلاح روانشناسي از تفكر انضمامي به تفكر انتزاعي و مجزا كردن هستي از خود طبيعت و… است. -لازم به ذكر است تمام بررسي‌ها حاكي از اعتقاد بشر به نيرويي غير از نيروي خود و طبيعت است. به همين خاطر اساس فطري بودن قواي ماوراي طبيعت (اولي) امري حتمي و حتي علمي و آماري است. هر چند در حوزه انديشه معرفت‌گرا و انسان‌شناس پرداختن و رسيدن از مصداق به مفهوم كاري ناصواب است اما اين امر كه همه مصاديق بشري او را به مفهوم واحدي (خدا) رهنمون مي‌شوند گواه روشن قانون اله در بطن و سيرت طبيعت است. -در حوزه رشد معرفت انسان ابونصر فارابي نيز معتقد است انسان‌ها به واسطه تحمل سختي‌ها مي‌توانند به جايگاه پيامبران وارد شده (عقل بالمستفاد) مضافاً در حوزه شناخت عقل انساني جملگي فيلسوفان مسلمان معتقدند به ناتواني در شناخت، حتي در مرحله‌اي كه به بالاترين حد از رشد و تجلي خود مي‌رسد. پس اينكه انسان در اين راه بتواند كامل شود و خودشكوفايي او تام و تمام گردد امري محال است. -در حوزه روانشناسي پس از دوره اوليه اين علم به اين نتيجه رسيده‌ايم كه اساساً شناخت انسان از راه تجزيه و مثله كردن لطمه‌اي سهمناك بر كل ساحت روانشناسي است و اصولاً مفهوم چرايي زندگي دوباره وارد ادبيات علمي علماي مغرب زمين گرديده است و اينكه انسان مكانيكي و صرفاً مادي نيست مورد تأييد است. -زمان: بسياري از تعابير خصوصاً مدركات انساني به مرور زمان مورد ارزيابي مجدد قرار مي‌گيرد طوري كه بسياري از بناهاي تئوريك و علمي گذشته امروز در چالش قرار گرفته است حتي در حوزه رياضيات. پس مفهوم پيكربندي زمان كه خصوصيت عقل پراگنانز است مطرود است. -مكان: شرايط و القائات محيط جغرافيايي انسان تعيين كننده در احوال فكري و رواني اوست. در شرايط بحراني نظير جنگ و بلايايي طبيعي و انساني افكار انسان‌ها نيز تغيير كرده است؛ مثلاً مولانا در شرايط سخت ايلغار مغول و هژموني اجتماعي ايران روي به تصوف و عرفان ويژه خود آورد. چه بسا در شرايط و احوال ديگر، ديگرگونه مي‌انديشيد. -دين و علي‌الخصوص دين‌هاي موجود در دنيا پس از گذر از سراشيبي فرهنگ، تاريخ و جغرافيايي مختلف شكل‌هاي متفاوتي به خود گرفته‌اند. مسيحيان حضرت مسيح را با موهاي طلايي و پوستي كك‌مك‌ تصوير مي‌كنند انگار مسيح(ع) متولد اسكاتلند است. به نظر نگارنده دين نقش پر آب و رنگ تمدن و فرهنگ هر كشور را در خود ممزوج و آميخته كرده است كه در بسياري از موارد شناخت دين امكانپذير نيست و… -كساني كه در حوزه انديشه و معرفت فعاليت مي‌كنند خوب مي‌دانند آنچه دين مي‌ناميم با آنچه طريق وحي و دين خدا مي‌شناسيم متفاوت است. مثلاً ما مي‌توانيم مكاتبي چون بوديسم، كنفوسيونيزم و… را چون عنصري ارزشي در جامعه چين دارد دين آنها بناميم چون نگرشي ارزشي و اعتقادي در آن همانند اديان توحيدي يافت مي‌شود؛ مثلاً گروهي از شيعيان افغاني معتقدند كه قبر حضرت علي(ع) در مزارشريف است؛ خوب اين هم دين است چون صبغه ارزشي و ماورايي دارد. ولي ما مي‌دانيم كه تفاوت است بين 1-وحي 2-دين پيش از تجربه 3-دين پس از تجربه. فارابي معتقد است انسان‌ها مي‌توانند به مقام پيامبري از نظر رشد شخصيت برسند اما تفاوت آنها در دريافت وحي است. پس دريافت وحي و كلام خدا تنها مختص پيامبر است. به علت اينكه خداوند قانون آفرينش را در دست دارد (همه يا هيچ) يا هيچ چيز به وجود نمي‌آيد يا اگر به وجود آمد همه آن از آن خداست. خداوند كه مالك تمام بشريت است نمي‌تواند برنامه‌اي ابلاغ كند كه از طرف خودش (خدا) نباشد. مقام پيامبر نيز ناتوان‌تر از اين است كه بتواند در قانون خدا دخل و تصرفي حادث كند، اما اينكه خدا پيامبر اكرم را به عنوان ابلاغ‌كننده وحي معرفي مي‌كند به واسطه رشد ابعاد شخصيتي اوست. از طرف ديگر خدا او را به حال خود رها نمي‌كند و هميشه در كمين اوست. پيامبر در هنگام دريافت وحي از حال عادي خارج مي‌شد و اين گواهي بر عظمت و جبروت خداست. پيامبر نازنين اسلام در اينكه در امر وحي دخالت كرده و خود چيزهايي به آن افزوده اصولاً حرفي بي‌معنا و پوچ است مگر اينكه كسي قدر و شأن مقام خدا را در مقايسه با انسان نشناخته باشيم. خرافه‌ها و كژروي‌هاي در دين چهره‌اي ديگر از آن در جامعه نشان داده است. اگر مي‌شد اين زنگارها را كنار زد آنگاه به عظمت مقام وحي شايد انسان مي‌توانست پي ببرد و بفهمد كه مفهوم وحي و پيام الهي والاتر از دخل و تصرف انسان خاكي است حتي اگر اين انسان خاكي پيامبر اسلام باشد. دين مادامي كه در جامعه اجرا نشده است رنگ و نقش و طرح ديگري دارد ولي آنگاه كه به مدد تجربه انسان‌هاي ناتوان در جامعه پياده شد گاهاً ارزش اساسي خود را از دست مي‌دهد پس اينكه دكتر سروش قرآن و لوح محفوظ را اينگونه زميني و ساخته پرداخته ذهن، روح و روان يك انسان زميني مي‌داند دور از ذهن است، بايد كمي مداقه كرد و حوزه فهم قرآن و اينكه پيامبر به مدد نگارش خويش قرآن را ثبت كرده است مورد ترديد و ريشخند قرار داد. باز هم اضافه مي‌كنم: پاي استدلاليان چوبين بود پاي چوبين سخت بي‌تمكين بود از طرفي ديگر اين اقدام را بايستي از حيث زبانشناسي و تبار شناسي فرهنگي ملاحظه كرد. در ايران بعد از مشروطيت و نفوذ افكار اومانيستي ملحم از نهضت سكولار غرب ملاحظه مي‌كنيم همچنين گاهاً بدرفتاري‌هاي ديني روحانيون كه عاملي در حوزه پس از تجربه دين است نيز اشاره كرد. همانطور كه برتراند راسل در كتاب چرا مسيحي نيستم، يكي از علل خود را دخالت و منفعت طلبي گروه كليسا مي‌داند. در ضمن بعد از آشنايي ايرانيان با تمدن غرب و رشد فوق‌العاده تكنولوژي كساني علت عقب‌ماندگي ايران را مذهب دانستند. همه اين امور بيروني بوده و اصالتاً دخالتي در حوزه انگيزشي دين و فطري بودن آن ندارد (50977)
 
رها
۱۳۸۶-۱۱-۲۶ ۱۹:۲۷:۵۸
متاسفانه هیچ دلیل منطقی در جوابیه مشاهده نمیشود.
ذکر و کپی کردن آیات قران دردی را دوا نمیکند. یاد مثالی می افتنیم که طرف می گوید نر است و به او می گویند بدوش.

در مورد مولوی لطفا مولوی بعد از شمس را مورد مطالعه قرار دهید. مولوی بعد از شمس به مرحله خردگرایی رسید و برای شناخت مرحله جدید زندگی مولوی نمیتوان با افکار قرن هیجدهم او را شناخت می باید وارد قرن نوزدهم شد وتحولات دنیا را در آن زمان مطالعه کرد تا بتوان مولوی جدید متولد شده را شناخت . متاسفانه یا افراد نا آگاه هستند و یا آگاهانه می خواهند مولوی جدید را پنهان کنند.

زندگی مولوی هفت مرحله است . از مرحله مذهبی تا خردگرایی و در اشعار او به خوبی مشهود است . بطور مثال مولوی می گوید :

هرچه اندیشی پذیرای فناست آنکه در اندیشه ناید آن خداست
ابلهان تعظیم مسجد میکنند در جفای اهل دل جد می کنند.

مولوی می گوید خدا در اندیشه انسان نمی گنجد بنابراین در مورد خدا داستانسرایی را قبول ندارد و یا می گوید

آنانکه طلبکار خدایید خداییی بیرون زشما نیست شمایید شمایید
صدها نمونه دیگر از اشعار وی که نشان از یک انسان متفکر- اندیشمند و معتقدر به تحول وتکامل است را میتوان در مولوی بعد از شمس مشاهده کرد که نمیتوان در چند سطر خلاصه کرد.
بنابراین دنیا در حال شناخت مولوی است و ارزش او هم به این خاطر است که اودر قرن هشتم به تفکری که قرن نوزدهم به دنیا آمد رسیده بود.
انتقادی که به دکتر سروش است این است که ایشان به عنوان یک انسان محقق کار را نیمه تمام گذاشته است بحثی که باز کرده اند تفکری است که در دنیا وجود دارد اما جهان بینی ایشان از نظر طبقاتی بحث دیگری است و برای همین ایشان نمی پردازند به اینکه چرا اسلام و شیعه از طرف امپریالیست و صهیونیزم مورد حمله است . مسلما ایشان آگاهی دارند و می باید این توقع را از ایشان داشت که به این قسمت مهم بپردازند و در عیر اینصورت بحث ایشان بهترین ابزار به دست دشمنان بشریت میدهد که بدینوسیله با اختلاف انداختن بین مسلمانان حواس را از جنایات امپریالیزم و صهیونیزم بر ضد بشریت به سوی دیگری ببرند. اختلاف بیانداز و حکومت کن از قرار هنوز کار میکند .
ارزش مولوی به این بوده که تمامی این ابزاری را که استثمارگر و ظالم از آن استفاده میکرده به خوبی می شناخته است و می خواسته انسان را به درجه والای انسانیت و استقلال فکری و شُئور برساند.
اگر خود را نمی توانید به مولوی برسیانید لطفا مولوی را در حد خود پایین نیاورید درست مانند کسانیکه خدا را در حد خود پایین می آورند و فکر می کنند خدا به چاپلوسی و حمد نیاز دارد و یا نیاز به خانه و بارگاه دارد.
فرهنگ اسلام را تا حد سنگسار و اعدام و کشتن هر کسی که حرف متفاوت دارد پایین نیاورید و بیشتر از این به دشمنان بشریت که قصد حمله به فرهنگ اسلام و ترویج مذهب اسلام را دارند کمک نکنید.
منطق و استدلال را در حرفهای مولوی که خود محصول فرهنگ اسلام است مشاهده کنید و در ترویج آن بکوشید.
نگذارید بشریت به دست دشمنان بشر نابود گردد. راستی آیا کسی میداند موضع دکتر سروش در مورد جنایاتی که صهیونیزم ها و امپریالیست در دنیا کرده است چیست ؟ و یا ایشان اصلا سیاسی ! نیستند. امیدوارم افرادی که می خواهند ایشان را چالش کنند اسیر تعصبات نشوند و بسیار عمیق بحث را پیش ببرند بقول مولانا
سخت گیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است . (50999)
 
۱۳۸۶-۱۱-۲۶ ۲۱:۱۲:۵۱
سروش يك طباخ الكلام است و نظرياتش بيش از آنكه از بنيانهاي استدلالي و براهين مستحكم برخوردار باشد، بهره مند از بيان سحرآميز و ادبيات فاخر است.
در مورد اين ادعاي سروش هم آنچه تا كنون به زبان فارسي منتشر شده فاقد استدلال است و تنها تصويري فرضي از حقيقت قرآن كريم ارائه مي كند. البته شايد سروش ژست مدرن شده باشد و قائل به استدلال عقلي نباشد، اما اگر همچنان به عقل آنهم از نوع معتزلي اش دلبسته باشد بايد بتواند برهان عقلي متكي بر بديهيات و نه مشهورات يا جدل براي مدعايش اقامه كند.
مشكل ما شقيها تقدس نيست بلكه آن است كه تا كسي كمي بهتر از ديگران فهميد مدعي فهمي در قواره انبيا مي شود، نمونه آن كسروي بود كه مسيري مشابه سروش پيمود. (51006)
 
باقر
۱۳۸۶-۱۱-۲۷ ۱۷:۳۱:۵۶
بسمه تعالي
خلط مباحث كلامي مدرن ، كلام قديم ، فلسفه غرب ، حكمت اسلامي ، عرفان نظري ، تاريخ اسلام و دوران جاهلي و گاه ادبيات همراه با مولانا و .. حتي سياست و حساب كشي ها و به حساب گذاشتن ها ، بدون درس خواندن نزد استاد خصوصا در عرفان نظري ، همين شله قلم كار را درست مي كند كه كرده است كسي به اظهار فضل ، معتزلي را با عارفان از يك سو و معاصراني همجون حامد ابو زيدها يكي كرده و ديگري با اظهار فضلي ديگر و با نيت سياستي در رهانيدن خلق الله از ضلالت ، از قرآن مايه ها گرفته و به رسم احتجاج و استدلال مطالبي نوشته است . يكي بايد بگويد يگانگي در عبوديت ( اشهد ان محمدا عبده و رسوله ) كه همه ما در هر نماز مي گوئيم و به آن اعتقاد كامل داريم چه ربطي به معارف و مفاهيم مدركه ما از اسلام دارد و اگر آن را به قرآن تسري داديم چه گونه مي توانيم از آن انساني و خطا پذير بودن قرآن را استنباط كنيم ؟ اين استنباط را هيچ انسان درس خوانده استاد ديده اي امكان ندارد كه داشته باشد مگر آن كه به ذوقي زود گذر و ناسفته چيزي بگويد كه بعدا در توجيه آن بماند و اگر پاسخ قرآني آن را بخواهيم همان و مارميت اذ رميت است كه در رتبه افعال پيامبر با توجيهات خاص خود است نه در رتبه كلام الهي كه صدور آن از خداي احد واحد به همين شكل و شمايل قطعي است آن ها هم كه مهم ترين تسري را به اين آيه داده اند با حفظ مراتب دقيق حكمي و عرفاني بيش از اتحاد علم و عالم و معلوم نگفته اند كه بيان ديگر آن انحاد عقل و عاقل و معقول است و در اين مراتب نيز كه بحث توحيد افعالي پيش مي آيد گفته اند تفوه به آن حتي در ادعيه مي بايستي در تابعيت محض از امام معصوم باشد نه از هر زباني و با هر اعتقادي در حقيقت اين مرتبه است نه بافنگي الفاظ (51076)
 
مهرگان
۱۳۸۶-۱۱-۲۹ ۰۹:۵۶:۳۴
برخلاف نظردوست محترم(سروش)جناب دكترسروش همواره از هر نوع مناظره استقبال كرده اندولي مخالفين ايشان ودر واقع مخالفين ازادي انديشه وبيان همواره به متهم كردن ايشان پرداخته اند(شايدچون هيچ جوابي نداشته اند)بهتراست به اين موضوع هم بينديشيم كه اسلام وقران چگونه واردايران شد (51255)
 
جواد
۱۳۸۶-۱۱-۲۹ ۱۷:۴۱:۰۵
بسمه تعالی
اولا استدلالهای جناب سروش ماشاءالله هرروز رنگ وبوی خاصی می گیرد گاهی از پلورالیسم دینی سخن مراند و گاهی به زیارت ائمه طاهرین ایراد می گیرد ، گاهی به امام دهم و یازدهم تقریبا همزمان با خراب کردن بررگاه آن حضرات (ع) توسط وهابیت ایراد وارد مینماید و اکنون در صدد معصومیت زدایی از اصل و بنیان دین یعنی قرآن و پیامبر (ص) برآمده است
خدا بخیر کند از دیدگاههای آینده ایشان
ثانیا همانطور که می دانید عشق فراوان ایشان به استاد عظیم الشان ایشان مولوی ملعون و تلاش خستگی ناپذیر ایشان در توجیه و بزرگ نمایی بیش از حد وی ، ایشان را بر آن داشته که پیامبر خدا که قاب قوسیت او ادنی است را با یک صوفی اشعری حنفی مذهب که اعتقادات مضحکش بر هر عاقلی مبرهن است مقایسه و چه بسا او را منزه از خطا بداند و پیامبر خدا را نه
ثالثا چرا ایشان این مباحث به قول خودشان عقلانی را در مجامع علمی حوزوی مطرح نمینماید تا گناه انحراف عده زیادی از مردم را بدین وسیله بر دوش نگیرد
رابعا اساتید زیادی حاضر به مناظره با ایشان هستند از جمله استاد معاونیان که حاضر است در هر نقطه از جهان و در هر زمان (بنا بر اظهارات خود ایشان ) با ایشان مناظره نماید ولی چرا ایشان از مناظره فراری است
خامسا چرا ایشان قرآن را مطالعه نمی نماید که میفرماید
انما علیک البلاغ و علینا الحساب
یا
انما انت منذر ولکل قوم هاد
یا
یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا ونذیرا
و...
سادسا ای آقای سروش کمی از خدا بترس و به فکر آن دنیا باش و اینهمه از شرایط سیاسی زمان رنگ نگیر
و السلام علی من التبع الهدی (51299)
 
مولانا دوست
۱۳۸۶-۱۱-۳۰ ۰۱:۴۱:۵۸
دوست عزیز . مولانا به دنبال متقائد کردن یا استدلال نبود . تصوف خطی جدا از این داستانها و مغلطه هاست . شیخ گفت : با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنی ها گفتمی (51340)
 
۱۳۸۶-۱۲-۰۳ ۲۰:۰۴:۵۷
برای من در این لحظه درست یاغلط بودن عقاید دکتر سروش مهم نیست.سوال اینجاست که در شرایطی که آقای احمدی از وجود آزادی حقیقی در ایران صحبت میکنند سایت دکتر سروش فیلتر شده است .چرا؟ من روز عاشورا کتاب قمار عاشقانه ایشان را خواندم-حسین و رومی-واشک ریختم. (51699)
 
بنده خدا
۱۳۸۶-۱۲-۰۹ ۰۲:۰۱:۴۳
دوست ناشناس از آمریکا لطفا با این نوشته : \"نمونه آن كسروي بود كه مسيري مشابه سروش پيمود\"، آب را گل آالود نکن و زمینه خطای تاریخی برخورد با اهل فکر را فراهم نساز. به خدا و حقوق مردم بیندیش و تنور جهال را گرم نکن. (52214)
 
۱۳۸۶-۱۲-۰۹ ۲۱:۰۷:۲۷
دوست ناشناس از آمریکا لطفا با این نوشته : «نمونه آن كسروي بود كه مسيري مشابه سروش پيمود»، آب را گل آلود نکن و زمینه خطای تاریخی برخورد با اهل فکر را فراهم نساز. به خدا و حقوق مردم بیندیش و تنور جهال را گرم نکن.
بهتر است به توصیه خودتان عمل کنید و دیگران را بی‌دلیل جاهل نخوانید. به هر صورت، هر چند سروش آنقدر مغلطه‌باز است که حرف خودش را هم در سخنانش نفی می‌کند، اما شیوه‌ی ادعاهای او به روش کسروی شباهت بسیاری دارد. ما هم با تکیه بر دلایل ارائه شده در این مقاله و نیز پاسخ‌های متعدد بزرگان علم و فرهنگ این سرزمین، مانند آیت الله سبحانی و استاد خرمشاهی از سروش می‌خواهیم که تنور جهال که منتظر یافتن سوژه‌ای برای ضدیت با اسلام و مسلمانان هستند، گرم نکنند. (52269)
 
۱۳۸۶-۱۲-۱۵ ۱۷:۵۰:۰۰
از آقای دکتر نصری ، استاد خرمشاهی و آیت الله سبحانی و اخیرا هنرمند محترم آقای مجید مجیدی سوالی داشتم :
شمس مومن بود یا کافر ؟
این جملات را از کتاب مقالات شمس ملاحظه کنید

مرا رساله محمد رسول الله سود ندارد ، مرا رساله خود باید . اگر هزار رساله بخوانم که تاریکتر شوم ... مقالات جلد اول ص 270

من قرآن را بدان تعظیم نمی کنم که خدا گفت ، بدان تعظیم می کنم که از دهان مصطفی صلی الله علیه و سلم برون آمد . بدان که از دهان او برون آمد ... مقالات جلد دوم ص 93

کسی که عقیده او این باشد که قرآن کلام خداست ، حدیث کلام محمد ، ازو چه امید باشد ؟ مطلع او این باشد ، منتهای او به کجا رسد ؟ که اینها همه در طفولیت می باید که معلوم او باشد ، او در این تنگنا مانده باشد ... مقالات جلد دوم ص 130

تفسیر قرآن بسازیم ، گویند : هیچ مسلمانی گوید این ؟ ملحد است . نامه خود بر نمی خوانند . گویند : کافر شد . ... مقالات جلد اول ص 258

مولانا چطور ، آیا مسلمان است یا کافر ؟ این گزیده ها از فیه ما فیه را ببینید :

حق از صورت و حرف منزه است . سخن او بیرون حرف و صوت است اما سخن خود را از هر حرفی و صوتی و از هر زبانی که خواهد روان کند ... فیه ما فیه ص 66 ( شمس هم شاید به همین نکته اشاره می کند وقتی که می گوید : زهی قرآن پارسی ، زهی وحی ناطق پاک ! ... مقالات جلد اول ص 248 )

چون پیغامبر صلی الله علیه و سلم مست شدی و بی خود سخن گفتی ، گفتی \" قال الله \" آخر از روی صورت زبان او می گفت ... فیه ما فیه ص 66

حق تعالی با موسی علیه السلام سخن گفت . آخر با حرف و صوت سخن نگفت و به کام و زبان نگفت ، زیرا حرف را کام و لبی می باید تا حرف ظاهر شود . تعالی و تقدس ، او منزه است از لب و دهان و کام . پس انبیا را در عالم بی حرف و صوت ، گفت و شنود است با حق که اوهام این عقول جزوی به آن نرسد و نتواند پی بردن . اما انبیا از عالم بی حرف در عالم حرف می آیند و طفل می شوند برای این طفلان که بعثت معلما ... فیه ما فیه ص 230-231

این مقری قرآن را درست می خواند . آری ، صورت قرآن را درست می خواند و لیکن از معنی بی خبر . دلیل بر آن که حالی که معنی را می یابد رد می کند ، به نابینایی می خواند . نظیرش مردی در دست قندز دارد ، قندزی دیگر از آن بهتر آوردند ، رد می کند . پس دانستیم قندز را نمی شناسد . کسی این را گفته است که قندز است ، او به تقلید به دست گرفته است . هم چون کودکان که با گردکان بازی می کنند ، چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی رد کنند که گردکان آن است که جغ جغ کند ! این را بانگی و جغ جغی نیست . آخر خزاین خدای بسیار است و علم های خدا بسیار . اگر قرآن را به دانش می خواند ، قرآن دیگر را چرا رد می کند ؟
با مقریی تقریر می کردم که قرآن می گوید که قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفذ البحر قبل ان تنفذ کلمات ربی ، اکنون به پنجاه درمسنگ مرکب این قرآن را تواند نبشتن . این رمزی است از علم خدای . همه علم خدا تنها این نیست . عطاری در کاغذ پاره ای دارو نهاد ، تو گویی همه دکان عطار این جاست ، این ابلهی باشد . آخر در زمان موسی و عیسی و غیرهما قرآن بود ، کلام خدا بود ، به عربی نبود . تقریر این می دادم دیدم در آن مقری اثر نمی کرد ، ترکش کردم ... فیه ما فیه ص 128-129

شما را خدا در قضاوتهاتان عجول نباشید (52858)
 
دین و دل
۱۳۸۶-۱۲-۲۰ ۱۲:۰۳:۴۳
به نام خداوند جان آفرین
نخستین و بیشترین فایده طرح مسایلی از این دست توسط افراد شجاعی نظیر دکتر سروش، اینست که اذهان را از خمودی ببیرون آورده و به کار وا می دارد. در این همه نقد و نظر، پرسش و پاسخ این را می شود به نیکی دریافت. اصلا چه کسی گفته که تشویش اذهان عمومی بد است. مگر پیامبران غیر این کردند. اعراب که بتشان را می پرستیدند و سر خوش بودند. محمد (ص) آمد به یکباره ذهنشان را به هم ریخت و طرحی نو در انداخت. تشویش اذهان عمومی به قصد اضرار غیر بد است که چنین قصدی در کلام سروش نیست.
آری اظهارات سروش ممکن است پیامد های نا مطلوبی هم داشته باشد از جمله بی دین شدن عده ای که دین معاش اندیش دارند و دینشان در معرض باد است که تازه اگر هم چنین شد چه باک که نه در دنیا چیزی از دست داده اند و نه در آخرت. از طرفی مگر این افراد دینشان را با مطالعه مبانی نظری بدست آورده اند که با مطالعه مبانی نظری از دست بدهند؟
نکته دیگر، به نظر من کسانی که از شنیدن این گونه نظرات رگ غیرتشان برجسته می شود و خون از چشمانشان می جوشد و قصد هلاک صاحب نظر را می کنند، کمترین ایمان و اعتقادی به خدای بزرگ ندارند و بلکه خدا و دین او را موجودی ضعیف و در معرض ویرانی و نابودی می بینند که اگر زود به دادشان نرسی به کلی فنا می شوند و بر باد می روند و نیازمند حمایت خشن و تند و برق آسای مخلوقاتی است که وجودشان به نفسی بند است.
به شما پیشنهاد می کنم که دست کم کتاب مناظره دکتر سروش و دکتر کدیور را بخوانید و ببینید که گفتگوی با صبر و حوصله و دور از تکفیر و بهتان در فضایی آرام چقدر به اندیشه بال و پر و توان پریدن می دهد.
زیاده زحمتی نیست (53290)
 
شاکردرگاه
۱۳۸۷-۰۲-۱۷ ۰۸:۴۷:۵۴
اگر نظرات دکتر سروش را بپذیریم به این معناست که در علم و یا قدرت خداوند نقص راه دارد به این معنا که خداوند یا نمی داند که از چه الفاظی برای رساندن پیام برای بندگانش استفاده کند یا می داند و قدرت ندارد لذا این بخش را به پیامبرش واگذار می کند تا او از جنبه انسانی _ خطاپذیری_ وارد عمل شود و به قول ایشان تحت تاثیر حالات و عواطف و تحولات اجتماعی _ مانند شاعران_ قرار بگیرد. (61345)
 
محمود
۱۳۸۷-۰۲-۲۰ ۰۰:۲۰:۲۱
موافقم كه سروش يك طباخ الكلام است و نظرياتش بيش از آنكه از بنيانهاي استدلالي و براهين مستحكم برخوردار باشد، بهره مند از بيان سحرآميز و ادبيات فاخر است. (61854)
 
محمد جواد نیوش از کابل
۱۳۸۷-۱۲-۳۰ ۰۸:۳۷:۱۵
بدون شک آقای سروش از فصاحت والای برخوردار بوده و نوشته های آن درچارچوب کلمات لطیف همواره بیان شده است. این درست امروزه به سرابی میماند که دل تشنه گان را همواره فریفته و اما متاعی به آنان نمیدهد. من امید وارم که آقای سروش با همان زیره کی که دارد در رابطه به قرآن و الهی بودن آن تحقیقات گسترده تری راه اندازد و فریب دشمنان اسلام را نخورد. برای روشن شدن هرچه بیشتر مطلب من پیشنهاد میکنم که آقای سروش سری به سایت www.irf.net زده و جواب پاسخ های شانرا از لابلای نوشته های علمی آقای داکتر ذاکر نایک و تیم همکارش بدست آورد تاباشد در آینده نافهمیده تهمت نبندد ،خود را اسیر جهل مرکب نسازد و به گفته مولانا در برابر قرآن چنین موقفی بخود نگیرد
هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرارمن (110186)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.